#پانتومیم_پارت_31

امیر سر بلند کرد و استاد با نیشخند گفت:
-بیا
امیر خودکار رو با ضرب انداخت رو میز و یه جور بلند شد که صندلی قیژ صدا داد و اخمام رفت تو هم.
رفت جای استاد و استاد به اسامی تو دفتر زل زد و گفت:
-نیکیتا
پسرِ جلوییم که چهره اش رو نمیدیدم گفت:
-استاد من حالم خوب نیست امروز!
صدای پسره خیلی گرفته و خروسی بود معلوم بود مریضه.
استاد دوباره به دفتر زل زد و گفت:
-دل شاد
گیج بلند شدم و چشمام گرد شد.
خدایا...آرام خدا خفت کنه‌،من اوج نمایشم در
دروغ گویی و چاخان به پسرا بود.
الان برم اون بالا با اون جنازه چی اجرا کنم؟
وقتی به اخمای استاد زل زدم قلبم اومد تو دهنم.
-نمیشه من نیام اس...
-می خوای بندازمت این ترم؟یا ام میتونی با یه استاد دیگه شروع کنی.
با چشمای ریز شده نگاهش کردم.
اون وقت حوصله غر غرای ارام رو نداشتم.
لبم رو به دندون گرفتم و به سمت استاد رفتم.
کنار امیر با فاصله ایستادم.
استاد تکیه به میز گفت:
-سه دقیقه وقت دارید هماهنگ کنید بعدشم اجرا!
خوب باشه سه نمره دارید، و بد باشه سه نمره کم میشه از ترم.
با حرص نگاهش کردم و به ساعت مچیش زل زد.
امیر گفت:
-میشه بریم بیرون از کلاس تا تمرین کنیم؟
استاد سر تکون داد و با امیر از کلاس خارج شدیم.
تا در و بست نفس عمیقی کشید و گفت:
-موفق باشی

romangram.com | @romangram_com