#پانتومیم_پارت_30

-اسدی...پاشو مراقب بچه ها باش.
پسره بلند شد و تو کلاس دور میزد،همه مشغول نوشتن شدن و من که قرار بود صفر بگیرم بیخیال به ادامه ماجرا زل زدم!
امیر با خونسردی آستیناش رو برد بالا و برگه از لای آستینش دیده شد!
استاده با نیشخند گفت:
-بده ببینم...دیدی تقلبت رو حالا؟
امیر با لبخند برگه رو بین کف دستش گرفت و گفت:
-تقلب؟
دستش رو مشت کرد و بعد دو ثانیه باز کرد و گفت:
-کدوم تقلب؟
وقتی دستش رو باز کرد، برگه نبود!
با چشمای گرد و دهنِ باز آروم گفتم:
-دهنِتُ...
استاده ام چشماش گرد شده بود با حرص رفت جلو و دستای امیر و آستیناش رو نگاه کرد و جیباشم چک کرد
ولی نبود!
حتی دستش رو، رو لباساشم کشید...
تف تو روت.‌‌..کجا قایمش کرد؟چه طوری؟
این از اون روزش که جهشی شیرموز و کیف و گوشیم رو سه سانت مونده به زمین گرفت.
این از امروز!
استاده کبود شده بود رسما.
-بشین!
امیر ریلکس نشست و خم شد و شروع کرد به نوشتن...
واقعا دیگه حرفی ندارم!

استاد برگه هارو جمع کرد و تو کاور گذاشت و گفت:
-خب جلسه پیش گفته بودم ازتون میخوام که ناگهانی و به صورت انلاین بازیگر باشید!
همه بچه ها به اعتراض زدن به میز و بلند بلند حرف می زدن.
استاده زد رو میز و گفت:
-حرف نباشه!
نیشخندی زد و عینک گردش رو گذاشت رو میز و گفت:
-پنهان

romangram.com | @romangram_com