#پانتومیم_پارت_29
با چشمای ریز شده به دستای امیر نگاه کردم.
تو دستش برگه تقلب بود.
همه برگشته و نگاهشون می کردن.
امیر بلند شد و باز با همون نگاه بی روح به استاده زل زد.
استاد با نیشتند پیروزی گفت:
-دستت رو بیار بالا ببینم.
امیر با نیشخند گفت:
-جانبازید؟
استاد گیج گفت:
-چی؟
امیر با همون لحن خش دار و
گرفته اش گفت:
-عرض کردم جانبازید؟
استاد اخم گرده گفت:
-خیر
امیر با لبخند گفت:
-پس دستِ من رو میخواید چی کار؟
همه زدن زیر خنده و استاده داد زد:
-ساکت!
مچ دوتا دست امیر رو گرفت و دوباره به برگه تقلب تو دست امیر زل زدم...
دستای امیر رو برد بالا و ...کو برگه!
دستاش خالی بود!
استاد با اخم گفت:
-کجا قایمش کردی؟خودم دستت دیدمش.
امیر با لبخند گفت:
-اشتباهه...پیش میاد
استاد عصبی غرید:
-جیبات رو خالی کن،آستیناتم بده بالا.
وای حالا استاده چه قفلیه...انگار امتحانِ ترمِه
استاد برگشت و رو به یکی از خرخون مثبتای کلاس گفت:
romangram.com | @romangram_com