#پانتومیم_پارت_28

-بیا برسونمت
-زحمتت نشه!
اخم کرد و دستش رو، رو گودی کمرم گذاشت و هدایتم کرد سمت ماشینش و گفت:
-تو زحمت نیستی
خدارو شکر تو این گرما قرار نیست با اتوبوس برم.
سوار ماشینش شدیم و راه افتاد.

مهراد معمولا موقع رانندگی ساکت بود و به اهنگ گوش می داد و منم خیلی حرف زدن رو دوست نداشتم و ترجیه می دادم تو فضای ماشین و آهنگ فرو برم. ماشین رو که نگه داشت با لبخند گفتم:
-ممنونم عزیزم.
لبخند زد وچشمک زد و براش دست تکون دادم و از ماشین پیاده شدم.
منتظر ایستاد تا برم.
مسیر انتهای کوچه رو به سمت خونمون با سرعت طی کردم و با کلید در رو باز کردم و وارد خونه شدم.
***
اخم کرده به تخته زل زده بودم و از حرص رو به انفجار بودم.
پی امِ آرام رو باز کردم:
-مرسی که هستی فدات شم، ببین امتحانش خیلی مهم نیست بعدا میام بهترش رو میدم چرت و پرت بنویس...شب غذایی که دوست داری رو درست می کنم.
با حرص گوشیم رو هول دادم تو جیب کولم.
این دومین بار بود که من رو سرکلاسش می نشوند!
چون اجرا داشت رو صحنه.
خدا لعنتت کنه ارام، الان این استاده گور به گور شدتون داره برگه پخش میکنه!
من اخه چی جواب بدم؟
نگاهم رو چرخوندم؛ همون پسر عجیبه درست سمت چپم به فاصله دو تا صندلی خالی نشسته بود و خوب بهش اِشراف داشتم.
کلافه موهام رو دادم زیر مغنعه که استاده برگه رو جلوم‌گذاشت.
خودکار درآوردم و اسم ارام رو، رو برگه با فامیلی نوشتم و سوالارو نگاهی انداختم می شد با چرت و پرت گویی سر و همش رو درآورد.
کلاس سکوت مطلق بود و استادم که یه پسرِ سی و شیش الی سی و هفت ساله بود دور میزد.
معلوم بود زرنگ و تیزه.
لپم و از داخل جوییدم و مشغول نوشتن شدم.

-بلند شو ببینم.
سرم و برگردوندم؛استاد بالای سر امیر ایستاده بود.

romangram.com | @romangram_com