#پانتومیم_پارت_3

اخلاقمون هیچ وجه شباهتی نداشت
با شنیدن صدای در بلند شدم و آرام گفت:
-باباست؟
شونه بالا انداختم و از اتاق خارج شدم و راه رو، رو گذروندم و معین در رو باز کرد
بلند رو به آرام که تو اتاق بود گفتم:
-باباست
بابا پلاستیک بزرگ هندوانه و گوجه ‌وسیب زمینی رو داد دست معین و معین تا بلندشون کرد گفت:
-چه سنگینه!
با خنده گفتم:
-جان سینای قلابی تو که قوی بودی؟
معین فوری اخم کرد و شکمش رو داد داخل و بدون غر غر پلاستیکارو برد آشپزخونه
بابا و من به حرکت معین خندیدیم و گفتم:
-خوش اومدی
کفشاش رو توی جا کفشی گذاشت و اومد سمتم و موهام رو ناز کرد و گفت:
-دخترم چه طوره؟
آرام از اتاق خارج شد و با هیجان جیغ زد:
-عالیم
بعدشم پرید بغل بابا با بهت خندیدم و گفتم:
-عجوزه بابا با من بود!
بابا در حال خندیدن از بغل ارام بیرون اومد و گفت:
-با دوتاتون بودم
لبخند زدم و مامان فوری گفت:
-حسین جورابات رو دربیار بو می ده بنداز تو حموم
من و آرام ریز خندیدیم و بابا کلافه گفت:
- بزار برسم!
آرام رفت تو آشپزخونه کمک مامان و من رو به بابا گفتم:
-عمو چی کار می کنه خوبه؟
بابا در حال باز کردن کمر بندش داد زد:
-معین همون زیر شلواری من رو بیار
رو به من گفت:

romangram.com | @romangram_com