#پانتومیم_پارت_14
یاجدت السادات،خدایا غلط کردم غلط..
چشمام رو باز کردم و پشت سر ارام زود وارد ساختمون شدم.
از پله ها رفتیم بالا و با حرص گفتم:
-این آسانسور چرا باز خرابه؟
آرام با لبخند گفت:
-ایشالا درست میشه تا فردا
با حرص گفتم:
-اره امداد غیبی میاد میگه بیبیدی بابیبیدی بو!
چوب فرشته سیندرلا ام یه تکون میخوره و آسانسور درست میشه.
آرام با بهت نگاهم کرد که گفتم:
-خب خره وقتی کسی پول نداده به صاحب خونه به نظرت اون درستش می کنه؟
آرام شونه ای بالا انداخت و گفت:
-خوش بین باش!
از پله ها رفتیم بالا و طبقه سوم روبه روی واحدمون ایستادیم.
با دیدن کفشای جلوی در گفتم:
-اوف باز داییشون اومدن.
آرام آروم گفت:
-خب بیان،آیلین آبروریزی نکنی باز
با نیشخند گفتم:
-سعی می کنم.
با کلید در رو باز کردم و وارد شدم.
بوی مرغ می اومد وقتی خودمون بودیم که غذا ها در
عدس پلو و انواع غذا ها با سیب زمینی و اب گوشت خلاصه می شد ولی تا فامیلای مامان می اومدن مامان از جون و دل مایه می زاشت.
معین بیچاره برای همین همش ارزو داره مهمون داشته باشیم.
کفشام رو گذاشتم تو جا کفشی و پشت آرام وارد خونه شدم.
زنداییم زود همون طور که چادر رنگی داشت بلند شد و با هیجان گفت:
-دو قلو ها!
لبخند ماستی زدم و از بین نیش گشادم اروم گفتم:
-زهر مار!
romangram.com | @romangram_com