#پانتومیم_پارت_13
با دهنِ باز به پسره نگاه کردم.
شیر موز رو گذاشت رو میزکناری و گوشی و کیف پولم همون جا گذاشت و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده بهم زل زد ، مثل جنازه ها نگاه می کرد.
دست چپش رو برد بالا و با دستش همون طور که زل زده بود بهم علامت داد برو کنار!
دقیقا عملکردش مثل کنار زدنِ مگس از جلوت بود!
با بهت نگاهش می کردم که از کنارم گذشت و روبه فروشنده که خودشم دهنش باز مونده بود گفت:
-قراره تا فردا من رو نگام کنی یا قهوه ام رو میدی؟
چند بار پلک زدم و سریع خم شدم شیر موز و گوشی ، کیف پولم رو برداشتم و رفتم سمت میزم
شیر موزم کمی از لیوان زده بود بیرون ولی هنوز پر
بود...چه جوری همه رو با هم گرفت!؟
هرچه قدر فکر می کنم نهایتش باید فقط یه کدوم رو، رو هوا می گرفت نه سه تارو!
آرام با بهت گفت:
-چرا حواست رو جمع نمی کنی؟پول قسط گوشیت هنوز تموم نشده کم مونده بود از هم بپاشه.
با بهت بهش زل زدم و گفتم:
-خودمم از ترس رو به سکته بودم.
آرام خیره به نیم رخ پسره گفت:
-خوب بود حالا روهوا گرفتشون.
سرتکون دادم و از شیرموزم خوردم و می دونستم آرام از شیرموز متنفره و برعکس من عاشقش بودم.
پسره از کنارِمیزمون رد شد و رفت میز سمت چپمون بهش زل زدم و برگشت و دید بهش خیره ام،دستش رو صندلی روبه روی من بود ولی وقتی دید دارم نگاش می کنم میز رو دور زد و صندلی پشت به من ریلکس نشست و لم داد!
عوضی رو نگاها...با حرص نگاهش کردم.
حالا انگار چی هست!
لباساشم مارک نبود،یه تی شرت مشکی و شلوار جینِ مشکی با کفشایی که شبیه بوت بودن مث کفشای سربازا ولی کوتاهش به رنگ مشکی وموهای تیره و کوتاه،پوست سفید و چشمای قهوه ای خمار!همین...
تنها چیزیش که تو چشم بود قد بلند و چهار شونه ایش بود رو فرم بود.
با حرص نگاهم رو ازش گرفتم،انگار خرِ بابامه واسه من قیافه می گیره تریپ جذابیت میاد.
شیرموزم رو خوردم و با آرام زود تر از پسره از اون جا اومدیم بیرون رفتم سمت کلاسم و آرامم سمت کلاسش.
تا آخرِ روز دو تا کلاس دیگه ام داشتم و بعدش تو محوطه نیم ساعت منتظر آرام موندم و وقتی اومد با هم دوباره راه افتادیم سمت خونه و دوباره غر غر های من و کلافه شدنِ آرام و اتوبوس و هندزفری و ...
زندگی من بود دیگه کلا بالا و پایینش در قطع شدنِ برقای خونه به خاطر ندادن قبض خلاصه می شد...
در خونه رو با کلید باز کردم و محوطه حیاطی شکل رو گذشتیم،زینب خانوم باز داشت فرشاش رو می شست دیگه برامون طبیعی شده بود سه روز درمیون همین بساط بود دلیلیشم جیش جیشو بودنِ دوتا بچه هاش بود مدام دسشویی می کردن و این بدبختم مجبور بود فرش بشوره.
یه لحظه خودم رو تصور کردم که چادر دور کمرم بستم و خم شدم مثل زینب خانوم با شُت فرشایی که بچه های قد و نیم قدم روش جیش کردن رو می شورم!
romangram.com | @romangram_com