#پناه_زندگی_پارت_99


فرخنده خانم رو به من گفت : همه ی این ها تقصیر شماست ها .علی تا چند وقته پیش اصلا زبون نداشت

علی گفت: بله چون شما هم اینجوری ما رو اذیت نکرده بودین .چند وقتی تحمل کنین عروسی که کنیم از این جا میریم اون وقت حسرت یه ساعت دیدنمو میکشید .

-علی مواظب حرف زدنت باش من مادرتم

علی سرش رو انداخت پایین .فرخنده خانم رو به من گفت: تو علی رو از ما گرفتی تو باعث شدی علی اینجوری با من حرف بزنه همه تقصیرها گردن تو

علی گفت: مادرمی درست احترامت واجبه درست اما تو احترام من وزنم رو نگه داشتی .هیچ فهمیدی وقتی با خیال راحت بهش تیکه مینداختی ودلت خنک میشد این توی بغل من گریه میکرد .هیچ فهمیدی با زخم هایی که به سینه این زدی دل بچه اتم خون کردی نه مادر اگه متوجه میشدی هیچ وقت این کارها رو نمیکردی .

فرخنده خانم نگاه پر کینه ای به من انداخت واز اتاق خارج شد ....

بعد از رفتن فرخنده خانم رو به علی گفتم : آخه این چه کاری بود ؟خیلی از من خوششون میاد تو هم این کارها رو میکنی .

-هرکی از تو خوشش نیاد پس منم نباید دوست داشته باشه .یادت رفته زن وشوهریم

-اما اون مادرته

-یعنی اگه مامان تو بگه از علی طلاق بگیر چون مادرته میری طلاق میگیری

-نه معلومه نه اما .....

-اما نداره مهتاب باید میفهمید داره با کی صحبت میکنه .


romangram.com | @romangram_com