#پناه_زندگی_پارت_100
اونجا موندن رو دیگه صلاح ندونستم .علی هم حالش خیلی بهتر شده بود ودیگه نیازی به مراقبت های شبانه روزی من نبود .
لباس های علی رو برداشتم تا بندازم تو ماشین وبراش اتو کنم بیارم .حوصله کنایه های بعد فرخنده خانم رو ندارم ....
وسایل هامو توی دستم گرفتم واومدم اتاق علی وگفتم : علی من دارم میرم
با ناباوری نگاهم کرد وگفت : کجا ؟
-حالت دیگه بهتر شده گلم من میرم خونه خودمون .میام بهت سر میزنم باز
-بیخود تو هیچ جا نمیری
-اااااا؟علی کجا دارم میرم مگه
-هرجا من باشم تو هم اونجایی
-علی اینجوری یه ذره شر میخوابه اذیت نکن
-پس منم میام
من که از خدام بودعلی بیاد خونه ما وبدون هیچ نیش وکنایه ای کنار هم باشیم مامان هم ازخداش بود .
سرم رو تکون دادم که یعنی باشه ......
کمکش کردم بلند شه عصایش رو دادم دستم وآروم آروم رفتیم حیات .فرخنده خانم داشت توی حیات سبزی ها رو میشست با دیدن ما گفت : کجا داری میری علی ؟
romangram.com | @romangram_com