#پناه_زندگی_پارت_92
خندیدم وبه بیرون از پنجره نگاه کردم .جلوی تالار از علی خدافظی کردم ووارد تالار شدم .چشم انداختم تا فرخنده خانم رو ببینم با پیدا کردنشون لبخندی روی لبم اومد درمقابل این فامیل هایی که تا به حال اصلا ندیدم فرخنده خانم نعمتی برایم بود .اینجاست که میگویند کفش کهنه در بیابان نعمت است اما وقتی نزدیک میزشون شدم با دیدن همه جاها که پر است نگاهی غم زده به فرخنده خانم انداختم نامرده ها برام جا نگه نداشته بودند ومن نمیدونستم الان باید کجا بشینم .اونم اینجا که من هیچ کس رو نمیشناسم .
آواره داشتم نگاه میکردم که سارا از پشت بهم زد وبا هم سلام واحوال پرسی کردیم فرخنده خانم با دیدن سارا اومد جلو وسارا رو بوس کرد درحالی که جواب سلام من را هم نداد .رو به سارا گفت : بیادخترم برات کنار خودم جا نگه داشتم
-دستتون درد نکنه مادر جون اما من ومهتاب میریم پیش عمه زهرا میشینیم .
واقعا از کارهای سارا خندم میگرفت او میدانست که فرخنده خانم چقدر به عمه های علی حساس است .سارا که از این کار فرخنده خانم حرصش گرفته بود با شوق دست من را گرفت وبه میز عمه زهرا برد .
عمه های علی رو دوست داشتم خانم های فوق العاده مهربونی بودند وهمیشه هم احترام همه رو نگه میداشتند اما فرخنده خانم درحد مرگ ازآنها بدش میومد وباهم رابطه نداشتند
کنار میزآنها نشستیم وتا آخر مهمانی با دخترعمه های علی گفتیم وخندیدیم ورقصیدیم .موقع برگشت خونه بدون این که منتظر فرخنده خانم باشیم به خانه خودمان اومدیم .
شب علی خونه ما موند .صبح هم بدون بیدار کردن من به سرکار رفته بود.نمیدونم چرا از صبح استرس داشتم وقلبم از شدت دلشوره بیرون میومد.حتی نتونستم به کلاسم برسم وفقط خونه مونده بودم .بی خبری از علی هم بیشتر حالم رو خراب تر میکرد .به خودم دلداری میدادم که چیزی نیست هیچی نشده کار داشته برای همین گوشیشو جواب نمیده اما مگه قلب من متوجه بود وکارخودش رو میکرد
توی حیات نشسته بودم هوای بارونی بیرون کمی حالم رو بهتر میکرد که سروکله ستاره پیدا شد
-سلام خانم خانما چرا بیرونی
بی حوصله گفتم : همین جوری چطور مگه ؟
-چی شده ؟ چرا زانو غم بغل گرفتی
-دلم بدجور شور میزنه ستاره از صبح از علی خبر ندارم گوشیشم جواب نمیده
-نگران نباش حتما کار داشته .
romangram.com | @romangram_com