#پناه_زندگی_پارت_79


-قربون اون حسودی کردنت برم من خانمم .به خاطر خودت بود آرش نگران بود ستاره خسته بشه وحوصله اش سر بره برای همین مینوشت اما من نمینوشتم چون میترسم درس ویاد نگیری وبرای خودت خانم معلم نشی

-دلم خیلی برای اون موقع ها تنگ شده

-پاشو خانمی من هوا کمی سوز داره میترسم سرما بخوری بریم

-باشه بریم

به خونه اومدیم علی خواست بره خونه خودشون که دستش رو گرفتم برگشت وچشمهای مهربونش رو تو چشمهام انداخت وگفت: چیه خانمم ؟چیزی میخوای

-میشه امشب پیشم بمونی

-چرا؟

-دلم میخواد امشب پیش من باشی

-باشه قشنگم میمونم .این ها که چیزی نیست تو جون بخواه .

اون شب همه دور هم توی حیات نشستیم .مطمئنم روز عروسیم فقط وفقط به خاطر این حیات گریه کنم .داشتن این حیات تمیز وقشنگ رو از بچگی مدیون عزیز بودیم .کاش بابام بود واین دورهم بودن ها رو میدید چقدر دلم براش تنگ شده چقدر به بودنش احتیاج دارم غم نبودنش رو روز عقد تحمل کردم روز عروسی چه کنم

تکیه ام رو دادم به علی وبه حرف های شیرین عزیز گوش میکردم اما پیمان با مزه هایی که مینداخت واقعا جو رو عوض میکرد علی هم از حرصش چندبار پشت گردنش زد .

کم کم عزیز ومامان داشت خوابشون میگرفت ورفتند که بخوابند من وپیمان وعلی موندیم حیات .به آسمون نگاه میکردم وبه فکر ستاره بودم . نمیدونم چرا از وقتی این اتفاق برای ستاره افتاده بود میترسم زندگی منم خراب شه اصلا دلم نمیخواد از علی جدا شم یه نمونه اش امروز که نذاشتم بره خونشون وخدا میدونه فردا فرخنده خانم چه دعواهایی که میخواد بندازه .


romangram.com | @romangram_com