#پناه_زندگی_پارت_78
گوشی رو قطع کردم و رفتم سراغ امتحانی که باید از بچه ها میگرفتم چون ذهنم مشغول بود هر سوالی که به چشمم میخورد ومینوشتم مطمئن بودم که فردا همه بیست میشن .
علی اومد چون حالم زیاد خوش نبود ازش خواستم بریم بیرون وباهم یه قدمی بزنیم .اونم قبول کرد
به این فکر کردم که اگه یه روز این بلا سر من میومد من چیکار میکردم؟ .وای نه خدای من روی نیمکت نشستیم وهمه چی رو برای علی تعریف میکردم علی هم لحظه به لحظه تعجب میکرد وهمش سرش رو تکون میداد .
وقتی حرفهام تموم شد بهش نگاه کردم اونم زوم کرد روی چشمهام .توی چشمهاش مهربونی وعلاقه رو میدیدم .
لبخند مهربونی به روم زد وگفت : قربون چشمهای اشک آلودت بشم .اونجوری نگام نکن قلبم میره
-خیلی نگران ستاره وزندگیشم
-تا تو ومن وعشق آرش وداره غم نداره عشق من وآرش به شماها عشق یه روزه نیست بحث چند ساله
-یعنی آرش هم از همون موقع ستاره رو دوست داشته
-خیلی زیاد .یادت نیست همیشه مشق های ستاره رو مینوشت ونقاشی ها رو براش میکشید
راست میگفت خیلی خوب هم یادم بود ستاره نقاشی های فوق العاده ضعیفی داشت وهمیشه نقاشی هاشو آرش براش میکشید
-علی
-جان دلم
-تو چرا هیچوقت مشق های منو ننوشتی ؟
romangram.com | @romangram_com