#پناه_زندگی_پارت_67
خندید واونم چیزی نگفت بیچاره میدونست چقدر سخته شوهر آدم طرف آدمو نگرفتن نمیدونم ولی اینو میدونم که علی با من لج کرد شب همه کنار دریا نشسته بودیم انتظار داشتم علی بیاد وپیش من بشینه اما درکمال تعجبم دیدم کنار مژگان نشست ومژگان هم شروع کرد چیزهایی رو برای علی آروم آروم گفتن .اعصابم بدجور بهم ریخته بود وازکمر درد هم داشتم میمیردم .بازم معرفت داداشم اومد وکنارم نشست لبخندی زد وگفت: آجی از دست علی ناراحت نباش الان عصبی خانوادش دخالت میکنن واونم نمیکشه سرتو خالی میکنه
نگاه کن توروخدا اینم از خانواده من به جایی این که طرف من وبگیرن دارن از علی دفاع میکنند اما خانواده علی انگار من دشمن خونی اشان هستم هه .
زودتر از همه با پیمان اومدم ویلا لباس هامو عوض کردم وروی تخت دراز کشیدم .شب هرچی منتظر شدم علی بیاد نیومد ودرآخر من ناامید از اومدنش به خواب رفتم.
صبح همون روز دیرتر از همه از خواب بیدارشدم میدونستم الان که روی سرم خراب بشن .از لج اونها بهترین لباسم رو پوشیدم آرایش فوق العاده خوشگلی هم کردم همه این کارها خودش نیم ساعت طول کشید با ناز از پله ها اومدم پایین هنوز سفره صبحونه روی زمین بود وعلی هم داشت صبحونه میخورد.روبه روش روی زمین نشستم فرخنده خانم جلوی اون همه آدم گفت: مهتاب جون عزیزم سعی کن توی مهمونی ها کمی زودتر از خواب بیدار بشی خوب نیست دیر بلند شدن
پوزخندی بهش زدم وجوابشو ندادم همون لحظه مژگان خمیازه کشون اومد وکنار فرخنده خانم نشست فرخنده خانم به روش لبخندی زد وگفت: خوب خوابیدی مادر
-عالی
-آره مادر هرچی زیادتر بخوابی برات بهتره
مامان کجایی که دارم از دوریت میمیرم هرچند هرروز باهاش صحبت میکردم اما اگه مامانم بود شاید فرخنده خانم دیگه اینجوری تیکه نمینداخت .
علی انگار این موضوع اذیتش میکرد چون دست از صبحونه خوردن برداشته بود وداشت به من نگاه میکرد منم اشتهامو کور شده بود وداشتم به سفره نگاه میکردم تا بقیه هم بخورند ومن کوزت جمع کنم
کل خوردن صبحونه من یک لقمه نشد .اما بقیه تا ته سفره رو درآوردند وهمه چی رو خوردند ظرفها رو بردم آشپزخونه سارا واحمد رفته بودند بگردند ومن تنها بودم با کمک بقیه سفره رو جمع کردیم میخواستم از آشپرخونه بیام بیرون که صدای شوهر مژگان که با فرخنده خانم صحبت میکرد توجه ام رو جلب کرد
-آخه مامان کمتر این بیچاره رو اذیت کن عروس به این خوبی آخه از کجا گیر میاری از دستش هزار هنر نمیریزه که میریزه خوشگل که نیست هست احترام شما رو که همه جوره نگه داشته دیگه چی میخواید بخدا من که جای اونم دارم از اعصبانیت کم بیارم .اصلا باشماهم هستم مژگان خانم این رفتار بدتو ترک میکنی وگرنه دیگه از مسافرت باخانواده خودت خبری نیست آدم اینقدر نامرد نمیشه .علی آقا شما هم اینقدر خشک نباش .
فرخنده خانم: بفهم داری چی میگی ها آقا مرتضی زندگی ما به خودمون مربوطه دیگه هم نبینم با دختر من اینجوری صحبت کنی .
romangram.com | @romangram_com