#پناه_زندگی_پارت_51


گوشیم رو از توی کیفم درآوردم وزنگ زدم به علی .دیگه داشتم قطع میکردم که گوشی رو برداشت وگفت: بله

-الو علی ؟کجایی عزیزم ؟رسیدی خونه

-به به شاهزاده خانم بالاخره یادشون افتاد یه شوهری هم دارند .

-ببخشید

-فدای سرت نفسم .آره رسیدم دوش گرفتم کت وشلوارم وپوشیدم دارم میام

-از در پشتی بیا اتاق ستاره ببینمت بعد برو

-باشه اومدم

چند لحظه منتظر موندم وقتی تک زد رفتم در وباز کردم اما نذاشتم داخل بیاد اون بیرون بود من داخل نگاهی بهم انداخت وگفت : ببین خانم من چی شده .الهی علی قربونت بره

دست بردم یقه کتشو درست کردم وگفتم : توهم خیلی خوب شدی یه لحظه دلم هری ریخت پایین

دوربین وگرفت طرفم وگفت : بیا به ستاره بگو چندتا عکس باحال از نیابت من بگیره میخوام تا بعد بریم خونه عکس دونفره ها رو بگیریم

-باشه دیگه برو

خم شد ودستم بوسید ورفت من هم اومدم بیرون همه همسایه ها بودند .به مامان نگاه کردم برق رضایت وافتخار وتوی چشمهاش میدیدم همین جور فرخنده خانم نه انگار واقعا خوب شده بودم که فرخنده خانم هم داشت تعریفم رو میکرد با مادر آرش سلام واحوال پرسی کردم کنار مامان فرخنده بود همونجورکه دستم توی دستش بود گفت: ماشالله هزار ماشالله چه عروسی گیرت اومده فرخنده جون


romangram.com | @romangram_com