#پناه_زندگی_پارت_50
صبح آرش منو وستاره رو به آرایشگاه برد چون جفتمون خواسته بودیم پیش یه نفر بریم . با ستاره وارد آرایشگاه شدیم وچون نوبت داشتیم کسی اونجا نبود جفتمون نشستیم روی صندلی وشروع کردند به درست کردن موهامون برای ستاره کاملا بسته بود که روش یه تاج کوچولو خوشگل هم گذاشتند واما موهای من بالا بسته بود وپایین فر منم یه تل خوشگل جمع وجور انتخاب کردم وروی موهام زدم .بعد از اون نوبت به آرایش هامون رسید . چون آرایشگر فرضی بود کارمون رو زود تموم کرد آرش هم من وستاره رو به خونه ستاره برد آخه من از صبح رفته بودم اونجا که باستاره با هم باشیم.
مهمون ها هنوز نیومده بودند رفتیم توی اتاق وبا هزار بدبختی لباس ستاره که یه دکلته بلند بود رو پوشوندم واون هم کمک کرد من لباس رو عوض کردم .کفش های پاشنه بلندم که بندهاش به دور مچ پام بسته میشد وپوشیدم ویه چرخی زدم رو به ستاره گفتم : چطوره؟
-عالی بی نظیر شدی مهتاب
-راست میگی ؟
-آره به جون آرش کثافت این لباس واز کجا آوردی
-از توی جوب خریدمش دیگه.
-چند؟
-صدوشصتمن
-از کی تا حالا تو از این پول ها داشتی ومن نمیدونستم بیشعور لباس من شده نود تومن چرا از من بالاتر گرفتی
-علی حساب کرده بابا ترش نکن
مهمون ها کم کم اومده بودند .قبل از این که از در بریم بیرون ستاره رو به من گفت : از صبح از علی خبر نیست راستی کجاست ؟
-آخ الهی بمیرم قرار بود از سرکار بیاد اینجا تو برو من یه زنگ بزنم بهش
-باشه
romangram.com | @romangram_com