#پناه_زندگی_پارت_46
-راست میگم بابا رفته دستشویی دست هاشو بشوره .اخ آخ اومد من بعدا بهت زنگ میزنم
-باشه خوش بگذره فعلا
با خستگی رفتم زیر پتو.نمیدونم چقدر گذشته بود که احساس کردم صدای علی میاد گوش هامو تیز کردم که دیدم نه خودشه .
-ببخشید مامان دیر وقت مزاحمتون شدم
-این چه حرفیه پسرم .نگاه کن از بی خوابی چشمهات باز نمیشه .
-مهتاب کجاست
-اتاق فکر کنم خوابیده
-با اجازه میرم پیشش .
-برو مادر
فوری چشمهام وبستم وپشتم رو به درکردم علی اومد اتاق وکنارم دراز کشید
-خانمی من بیداره دیگه ؟
جوابی ندادم که ادامه داد : برگرد سمتم گلم بذار برات توضیح بدم خانمم.
از پشت بغلم کرد ومن هم چرخیدم سمتش خواستم حرفی بزنم که دستش وگذاشت روی لبم وگفت : هیشششششش ساکت خانمم بذار برای فردا الان خیلی خسته ام
romangram.com | @romangram_com