#پناه_زندگی_پارت_45
برای شام مامان وپریسا هم اومدند وواقعا جمعمون جمع شد اما من حواسم به این بود که چرا علی بهم نگ نزد وازم نخواست بریم مرکز شهر لباس بگیریم.
شام رو که خوردیم پریسا به خانه خودشون رفت وعزیز هم رفت که بخوابد .من هم برای بار هزارم گوشی رو نگاه کردم وقتی دیدم هیچ پیامکی نیامده به همه شب بخیر گفتم واومدم توی اتاقم زنگ زدم به ستاره .
-به سلام مهتاب خانم
0سلام ستاره کجایی
-بیرون
-با کی ؟
-آرش
-بیرون یعنی کجا
-یعنی رستوران
-آرش کجاست ؟
-دستشویی
-بی تربیت
romangram.com | @romangram_com