#پناه_زندگی_پارت_41


-آره خب دختره خوبیه. حالا چیکار کنم برم؟

-نه

-باشه

-تو که میخوای بمونی حالا دیگه چرا ناز میکنی .

همون لحظه در وزدند وپیمان هم رفت دروباز کرد خاله کیمیا وعزیز ومامان رفتند داخل خونه ما هم نشستیم بیرون توی حیات .

ستاره نگاه خجالت زده ای به ما کرد وگفت : بچه ها من میخوام بهتون یه خبری بدم ازتون هم کمک میخوام .

علی که نگاه خجالت زده ی ستاره رو پای خودش گذاشته بود گفت : من برم دیگه مهتاب جان .

ستاره سریع گفت: نه علی بمون کارت دارم .میخوام کمکم کنی

کم کم داشتم نگران میشدم گفتم : میگی چی شده یا نه .

ستاره یه چینی به پیشونیش داد وگفت : آرش ازم خواستگاری کرده .

با این حرف علی زد زیر خنده وپیمان هم که میدون باز دید خندید ستاره گفت: مسخره ها به چی میخندید .

علی : بالاخره کار خودشو کرد وگفت نه .


romangram.com | @romangram_com