#پناه_زندگی_پارت_32
کیف پولش رو گرفت طرفم بازش که کردم عکس خودمو دیدم .خندیدم وگفتم : ای بدجنس .
عصر بود که رسیدیم شمال .علی کوله رو انداخت روی دوشش ودر ویلا ور باز کرد یه ویلای خیلی خوشگل بود با حیاتی فوق العاده زیبا وبزرگ .ماشین آوردیم داخل ووارد خونه شدیم .داخل خونه خیلی جالب نبود اما باز خوب بود .لباس هایم رو برداشتم ورو به علی گفتم من میرم حموم .
به دوش ده دقیقه ای حالم وخیلی خوب کرد واحساس کردم شاداب تر شدم .یه تاپ دو بنده با یه شلوارک پوشیدم تا یه ذره راحت باشم .موهامو هم آزاد گذاشته بودم که توی هوای شمال کمی فر بشه .
علی هم از حمام اومد بیرون اومد کنارم روی مبل نشست وگفت : اگه بدونی چقدر خسته ام همیشه همین طوره رانندگی زیاد خستم میکنه .
-منم همین طور بذار یه چیزی بخوریم بریم استراحت کنیم .
اومدم آشپزخونه ودر یخچال رو بازکرد علی هم به دنبال من اومد وگفت: کمک نمیخوای عروسک من
-علی بد داری لوسم میکنی ها
-آخه من تو رو لوس نکنم کی رو لوس کنم
-اون وقت من بد عادت میشم
-بشی باید هم بد عادت بشی چون من تا اخر عمر میخوام از این حرفها بهت بزنم.تو اگه این حرفها رو ازمن نشنوی میخوای از کی بشنوی پس خانمم
-آره حق با تو.من یکم با زندگی زناشویی آشنایی ندارم
-آشنا میشی نگران نباش
یه عصرونه مختصر خوردیم ورفتیم که یکم استراحت کنیم . .یک ساعت بعد من از خواب بیدار شدم ورفتم پایین تا برای شام یه چیز حاضری درست کنم .وقتی داشتیم میومدیم همه چی خریدیم .کمی سوسیس سرخ کردم .علی هم بیدار شد شام رو که خوردیم رفتیم کنار دریا علی نشست روی زمین منم چون دوره ی عادتم بود نمیتونستم زمین بشینم علی من وگرفت روی پاهاش .
romangram.com | @romangram_com