#پناه_زندگی_پارت_200

اومدم این ور واز پشت تیر برق به علی نگاه کردم که یه دستش رو توی موهاش فرو کرده بود ودور خودش میچرخید

به حرفهام فکر کردم ...خدای من ،من بهش چی گفتم ،گفتم که بریم برای طلاق نکنه قبول کنه ....من همین که اسمش توی شناسنامه ام هست قانعم

میخواستم برگردم بیام خونه که گوشیم زنگ خورد آرش بود برداشتم وگفتم: سلام آرش چطوری ؟چه خبر

-سلام مهتاب خوبی ؟ببین یه مورد خوب برای ماشین پیدا کردم ماشین یکی از همکارام هست ماشین خیلی تمیزی قیمتش هم مناسب چیکار میکنی

-نمیدونم کی میتونم این همکارت رو ببینم

-فردا عصر خوبه ؟

-خودت هستی ؟

-آره .

-باشه خیلی خوبه فردا عصر منتظر هستم

-باشه خدافظ

برای بار آخر نگاهی به در خونه فرخنده خانم انداختم واومدم خونه .سلام سرسری به پریسا وپیمان دادم واومدم اتاقم ......

عصر بود که بعد از کمی گریه از لاک تنهایی خودم اومدم بیرون .پریسا در حال شام درست کردن بود وخیار وگوجه ها رو از توی یخچال برداشتم ومشغول درست کردن سالاد شدم .......

پریسا: امروز انگار خیلی خوشحال نیستی ؟روز اول کاریت بود .نمیخوای ازش تعریف کنی

romangram.com | @romangram_com