#پناه_زندگی_پارت_199


-با بالاشهریا میپری ؟چیه ازما بهترون نصیبت شده

-آره از پایین شهری ها که خیری ندیدم

-مهتاب این مرتیکه کی بود؟تو توی ماشین اون چیکار میکردی ؟

-من اجازه نمیدم تو کاری که بهت مربوط نیست دخالت کنی .

-مهتاب من الان هیچی حالیم نیست یه بلایی سر خودم میارما بگو این مرتیکه کی بود ؟وتو باهاش چیکار داری ؟

-بروبابا

راهم رو کشیدم واومدم این ور .اومد جلوم ایستاد وگفت: مگه با تو نیستم ؟د حرف میزنی یا نه

منم مثل خودش دادکشیدم وگفتم: نه

-مهتاب تو چرا اینجور شدی ؟احساس میکنم دیگه نمیشناسمت ....

-آره من اون روی تو رو اصلا ندیده بودم اون روی خانوادت رو هم ندیده بودم اون روی تو میدونی چه جوری بود ؟میخوای بدونی ؟میگم بهت یه آدم بزدل ترسو که اجازه میده مادرش براش تصمیم بگیره ؟پا روی عشقش میذاره واصلا هم براش مهم نیست که چه بلایی سر من میاد ....جلوی روم میگه دوسم داره اما جلوی مادرش حتما از من بد میگه آره علی تو اینجوری بودی .....تو پشت منو توی بد موقیعتی خالی کردی .....اما الان شناختمت میدونم تکیه گاه خوبی برام نیستی یه وقتی رو تعیین کن بریم محضر وبه قول مامانت این شر کنده شه منم موقعیت های زیادی در انتظارمه نمیخوام از دستشون بدم

با این حرفم سزش رو آورد بالا گفت: چی ؟ چه موقعیتی

-حالا


romangram.com | @romangram_com