#پناه_زندگی_پارت_194
-آره مادر چرا دروغ بگم .
-وای مرسی مامان .همین امروز به آرش میگم برام یه ماشین خوب پیدا کنه
-باشه عزیزم
به آرش زنگ زدم وهمه چی رو براش توضیح دادم اونم قول داد که کمکم کنه .
ساعت یک ربع به هفت بود که از خونه دراومدم چون راهم دور بود بهتر بود کمی زودتر برم .همین که من دروباز کردم علی هم در خونشون رو باز کرد .نگاهی بهم انداخت وگفت: صبح بخیر
جوابی بهشی ندادم وراه خودم رو کشیدم
-بیا هر جا میری برسونمت
یه لحظه دلم خواست به تمام همه روزهایی که علی منو چزوند منم اونو بچزونم
-خیلی ممنون میان دنبالم
-کی ؟
-من دیرم شده خدافظ
-وایسا باتو ام میگم کی میخواد بیاد دنبالت
اصلا برنگشتم وبه راه خودم ادامه دادم .علی خیلی غیرتی وحساس بود ازهمین روش هم میتونستم اذیتش کنم وکمی بچزونمش .داشته باش علی آقا این اولیش
romangram.com | @romangram_com