#پناه_زندگی_پارت_186
اومدم داخل خانم پارسا با دیدنم بلند شد وگفت : سلام مهتاب جان خوبی ؟
-سلام ممنون دفتر ریئس رو نشون دادم وگفتم : هستن
-بله اما ....
-اما چی ؟
-اما خیلی عصبانی هستند
در زدم و وارد دفتر شدم .خانم سرش روی یه برگه ای بود وداشت یه چیزی مینوشت با صدای در سرش رو بالا آورد وگفت : به به مهتاب خانم از این ورا
-سلام
-سلام
-بابت غیبت هام معذرت میخوام شرایط خوبی برای اومدن به آموزشگاه نداشتم
-بله من از شرایط تو خبر دارم اما منم شرایطم خاصه با نبود تو من مجبور شدم یه دبیر دیگه رو بیارم .
-سطح های دیگه رو به من بدین ؟
-متاسفم فعلا احتیاج نداریم اما مطمئن باش اگه کمبود معلم داشتیم حتما با تو تماس میگیرم
درحالی که بغض کرده بودم گفتم : اما من به این کار نیاز دارم
romangram.com | @romangram_com