#پناه_زندگی_پارت_170
توی راه مهسا به گوشیم زنگ زد احتمالا میخواست حال پیمان رو بپرسه .باید کاری میکردم تا پیمان ومهسا همدیگرو ببینن .احتمالا هفته ی دیگه پیمان رو ببرن زندان تا ما بتونیم رضایت بگیریم .
گوشی رو دادم به ستاره وازش خواستم که بگه بعدا خودم باهاش تماس میگیرم....
ستاره : به نظرت چی میشه ؟با فرخنده خانم میخوای چیکار کنی ؟
؟
-نمیدونم ستاره فعلا هیچی نگو خواهش میکنم
-باشه
تا برسیم به خونه نه اون حرفی زد نه من .با ستاره جفتمون منتظر بودیم که آرش زنگ بزنه وبگه که چه خبر .اما از آرش هم هیچ خبری نبود.ستاره از این ور به جون من غر میزد که آره معلوم نیست سرش دوباره کجا گرم شد که یادش رفت .
گوشی ستاره که زنگ خورد خودم هجوم بردم به سمت تلفنش وجواب دادم.
-الو خانمم کجایی عزیزم؟
-سلام آرش منم مهتاب چی شد ؟
-اااا؟سلام فکر کردم ستاره است .من الان پیش علی بودم خواب بود سرش فقط شکسته فکر نمیکنم مشکل حادی وجود داشته باشه نگران نباش
-ممنونم ازت خیالم رو راحت کردی .
خواهش میکنم این حرفها چیه ؟ستاره اونجاست ؟
romangram.com | @romangram_com