#پناه_زندگی_پارت_167


-یا امام حسین .توروخدا از اینجا برین پسرم اومد

نمیدونم کی بهش گفته بود که ما اومدیم اینجا که خودشو رسونده بود .از توی ماشینش قفل فرمونش رو درآورد وهجوم آورد سمت علی .با ضربه ای که بهش زد احساس کردم از دستش دادم برای همیشه .تا میتونست علی رو میزد البته علی هم کوتاه نمیومدودماغش رو شکونده بود .میترسیدم علی یا بره پیش پیمان یا برادر همین آقا .

علی صورتش شده بود پر از خون منم که فط گریه میکرد سریع رفتم ماشین وآوردم وبه کمک چندتا از مرد های اونجا سوار ماشینش کردم .توی اون محله با اون سرعت رفتن کار من نبود خلاصه با هر بدبختی بود علی رو رسوندم بیمارستان واز اون آقایون هم تشکر کردم ورفتن .

علی رو بردن توی اتاقی تا زخم هاش ودرمون کنن .زنگ زدم به خانوادش تا بیان احتمالا فرخنده خانم طلاق ما رو از هم میگرفت.

خانواده علی وخانواده من هم اومدن بیمارستان .

فرخنده خانم یقه من و گرفت وگفت : خواستگاری کردن از تو بزرگترین اشتباه من بود .پسرم از وقتی اومده توی خانواده شما یه روز خوش ندیده چی میخوای ازش ؟ولش کن دیگه اه .حتما باید پسرم بیفته گوشه بیمارستان ؟پسرم من مگه مسئول کارهای پسرشماست که افتاده برای رضایت گرفتن.

سارا ومریم فرخنده خانم رو گرفته بودند وسعی میکردند آرومش کنن .منم سرم رو انداخته بودم پایین که صدای فرخنده خانم باعث شد مغزم سوت بکشه .

-دست از سرعلی من بردار .گمشو ازاینجا برو بیرون

مامان که نمیتونست این همه تحقیروتحمل کنه دست منو با حرص کشید وبه بیرون بیمارستان آورد .خواستم برم سمت ماشین علی که گفت: دست به اون ماشین نمیزنی ها

-چرا ؟

-بده پریسا ببره بده به خودشون

-لازم نکرده .ماشین مال من ،مال شوهرمن ،فرخنده خانم خر کیه ؟


romangram.com | @romangram_com