#پناه_زندگی_پارت_161
-ما به کار عروس احتیاج نداریم فردا یه جاش درد بگیره پسرمون رو میندازه به جونمون
-مامان من کی علی رو به جون شما انداختم
-هی دیگه
از کنار حوض بلند شد ورفت داخل منم رفتم اتاق علی ولباس هامو عوض کردم .علی اومد داخل وگفت: اااا؟مهتاب کی اومدی ؟
-سلام همین الان اومدم .
-چه خبر ؟ دیدیش ؟
-آره .نمیدونی که چه جوری گریه میکرد .جیگرم براش کباب شد!
-ای داد بی داد ببین چه جوری زندگی دختر مردم هم بهم ریختیم .الان مگه اون بیچاره میتونه درسش وبخونه
-علی ؟
-جانم
-تو به فکر پیمانی یا درس خوندن دختر مردم ؟
-به فکر پیمان که هستم اما اون بیچاره که هنوز تعهدی به پیمان نداره که از زندگیش بیفته .
romangram.com | @romangram_com