#پناه_زندگی_پارت_153
-سلام مامان خوبی
-سلام پسرم کجایی ؟
-خونه مهتاب ینام
-مادر اگه مهتاب اجازه داد یه خونه خودتم بیا یه سری بزن
-مامان مهتاب چیکار داره بیچاره خودم دلم میخواد پیشش باشم
-یعنی من هیچی دیگه ؟دلت نمیخواد پیش من باشی .نو که میاد به بازار کهنه میشه دل آزار
-این چه حرفیه آخه مادر شما عزیز منی
-اگه عزیزتم الان بیا خونه
-مامانم مهتاب حالش زیاد خوب نیست من الان باید پیشش باشم
-این خانواده آخر تورو دق میدن .باز چه اتفاقی افتاده
علی گوشی رو از بلندگو درآورد وگفت: من بعدا میام خونه باهم صحبت میکنیم خدافظ
نگاهی به من کرد .سرم وانداختم پایین واشکم رو با دستم پاک کردم اومد نزدیکم .صورتش فقط یه سانت با صورتم فاصله داشت اشکهام وپاک کرد وگفت: مهتابم .چراگریه میکنی خانمم .من از طرف مامانم شرمنده ام .گریه نکن مرگ علی جیگر منو خون نکن
romangram.com | @romangram_com