#پناه_زندگی_پارت_134
بازی رو شروع کردیم .بدجور گرم بازی بودیم جوری که روسری هامون از سرمون افتاده بود وموهامون پریشون شده بود .آرش سرویس زد خواستم جلوش رو بگیرم که پام لیز خورد وتوپ درست خورد رو دماغم افتادم زمین .احساس میکردم سرم داره گیج میره .متوجه خون های روی دستم شده بودم اما تعادلی روی خودم نداشتم .
علی دستش رو جلوی بینی ام گرفت وسعی میکرد خون های روی صورتم رو پاک کنه .
حالم که کمی بهتر شد به آرش نگاه کردم که مظلوم گوشه ای ایستاده وداره به سرزنش های ستاره گوش میده بهش خندیدم وگفتم: چته تو؟ چرا اینجوری
آرش لبخند غم زده ای زد وگفت: باور کن از روی قصد نبود
-نمیگفتی من فکر میکردم از روی قصد زدی .اتفاق دیگه میفته .ستاره تو هم حق نداری به داداش من چیزی بگی ها .
منظورم به آرش بود نمیخواستم عذاب وجدان بگیره واین خوشیمون بهش زهر بشه.
با علی رفتیم کنار آبی که از روی جوب ها رد میشدند نشستیم علی اون ور جوب آب بود منم هم این ور .عاشق اینجا بودم خیلی قشنگ بود وآبشارهای فوق العاده شیکی داشت .
علی : بهتری خانمم ؟
-آره خوبم .اما تو بدجور ترسیده بودی ها
-وقتی صورتت رو پراز خون دیدم احساس کردم قلبم دیگه نمیزنه .ترس مال یه لحظه اش بود مخصوصا که جواب هم نمیدادی
-واقعا اون لحظه متوجه حالم نمیشدم
-قربونت برم الان بهتری عزیزم ؟
-آره بابا خوبم .
romangram.com | @romangram_com