#پناه_زندگی_پارت_133
-پاشو خانمم
بلند شدم ودست وصورتم رو شستم .صبحونه مختصری هم خوردم وبا علی به سمت آموزشگاه رفتیم .توی راه فکر میکردم این حقوق آموزشگاه چقدر به دردم خورد کلی برای زندگیم پست انداز کرده بودم .مطمئن بودم این پول ها یه جایی به درد خودم یا علی میخوره .هرچند علی از نظر مالی وضعش خوب بود وخرج خودمون ودرمیاورد اما خب به قول عزیز آدم از فردای خودش خبر نداره
جلوی آموزشگاه از علی خدافظی کردم واومدم داخل .
وسط های کلاس بودیم که ستاره پیامک داد ومنم هم قضیه این که امروز میخوام بریم بیرون وبراش تعریف کردم .اونم گفت که با مامان وخاله هماهنگ میکنه که اونو خاله کیمیا هم بیان
ازآموزشگاه زودتر اومدم خونه وبه کمک مامان وسایل ها رو جفت وجور کردیم.آرش وعلی که اومدند وسایل ها رو توی ماشین گذاشتیم و به سوی پارک حرکت کردیم .مامان وخاله کیمیا وخاله با ماشین ستاره ینا اومدند پیمان وپریسا هم توی ماشین ما بودند .فاطمه داشت با پیمان صحبت میکرد برگشتم به صورت سفید وموهای بلند روی کمرش نگاه کردم صدای ضبط رو زیاد کردم رو به علی گفتم: دلت میخواد بچه هات چی باشن؟یا اسمشون چی باشه
-من دختر خیلی دوست دارم
-مثل فاطمه آره ؟
-آره فاطمه واقعا دختر تمیز وخوشگلی .مخصوصا اون موهاش
-ازش بپرسی چرا موهات این همه بلنده میگه من از وقتی که توی شکم مامانم بوده موهامو کوتاه نکردم
-منم اصلا دوست ندارم موهای بچه رو کوتاه کنند حتی خودت اگه موهات وکوتاه کنی دیگه خونه راهت نمیدم
خندیدم واز پنجره بیرون ونگاه کردم هوا ابری بود انگار که میخواست بباره اما ما نمیخواستیم تحت هیچ شرایطی برنامه امروزمون رو خراب کنیم .
ازورودی پارک رد شدیم وبساطمون رو پهن کردیم .مامان وخاله وخاله کیمیا نشستند تا جوجه ها رو حاضر کنند ما هم رفتیم بازی کنیم .دوتا تیم شدیم برای بازی والیبال .من وعلی وپیمان یه تیم .ستاره وآرش وپریسا هم تیم مقابل .
romangram.com | @romangram_com