#پناه_زندگی_پارت_124

-آژانس گرفتم !

-باشه مواظب خودت باش عزیزم .

پریسا رفت ومن به این فکر کردم که چقدر پریسا شکسته شده دلم براش میسوخت احساس میکرد اون باعث شده که عزیز به این روز بیفته .

برای شام کمی کتلت درست کردم .مامان که اومد ناهار وخوردیم ورفتیم که بخوابیم .

صبح از زودتر از همه از خواب بیدار شدم وصبحونه رو برای مامان وپیمان حاضر کردم خودم هم به بیمارستان رفتم .توی کوچه علی رو دیدم که کنار دیوار ایستاده نگاهی بهش انداختم وخواستم بدون توجه بهش از کنارش رد بشم که دستمو گرفت وگفت: ارزش یه سلام کردن وندارم

-سلام

-کجا میری ؟

-بیمارستان

-خودم میرسونمت

-لازم نکرده خودم میرم

-گفتم خودم میرسونمت

حوصله دعوای دوباره رو نداشتم بی حرف سوار ماشین شدم واز پنجره بیرون ونگاه کردم اونم بدون این که باهام حرفی بزنه به راهش ادامه داد .نزدیکهای بیمارستان بودیم که علی با یه لحن خیلی بدی گفت: دیروز زنگ زدم بهت یه پسر جواب داد!

پوزخندی که روی لبش بود بدجور اعصابم و خورد کرده بود انگار کار همیشگی ام بوده که اینجوری حرف میزنه از لجم گفتم: آره دوست پسر جدیدمه .

romangram.com | @romangram_com