#پناه_زندگی_پارت_119


علی رفت وما هم منتظر بودیم که دکتر لعنتی اش بیاد بیرون وببینم چه بلایی سر عزیز اومده .

بالاخره دکتر با یه پرونده اومد بیرون ونگاهی به ما انداخت وگفت: شما همراه اون پیرزن هستید

مامان : بله آقای دکتر حالشون چطوره؟

-خطر هنوز رفع نشده باید بستری بشن .برای شب هم یک نفر مراقب لازم داره بقیه باید اینجا رو ترک کنند

دکتر رفت ومن هم رو به مامان وگفتم : شما برید من امشب ومیمونم

مامان قبول نمیکرد اما با هزار بدبختی بود که فرستادمش خونه .خودمم هم از ایستگاه پرستاری قرآنی رو قرض گرفتم وشروع کردم به خوندنش .

با نشستن شخصی کنارم سرموبلند کردم وبا دیدن ستاره وآرش گفتم: سلام بچه ها شما اینجا چیکار میکنید ؟

ستاره: رفتیم خونه مامانت گفت: حال عزیزبد شده اومدید!اینجا ما هم اومدیم .

-خیلی ممنون زحمت کشیدید !

آرش : علی کجاست ؟

سرم وانداختم پایین وگفتم: کارداشت رفته سرکار

ستاره: توی این وضعیت....


romangram.com | @romangram_com