#پناه_زندگی_پارت_116

صبح وقتی علی رفت سرکار زنگ زدم به ستاره که بیاد پیشم تا باهم کمی صحبت کنیم .اونم مثل همیشه فوری اومد خونه

یه لیوان چایی براش آوردم ونشستم روبه روش روی مبل

-چرا اینجوری شدی مهتا رنگ به رو نداری ؟

-اگه بدونی فرخنده خانم دیروز چه جوری سنگ روی یخم کرد

-چرا

-هرچی از دهنش دراومد گفت.نمیدونی فامیل هاشون چه جوری نگاهم میکردن که .شب عذاب آوری بود

-بمیرم برات نمیدونم چرا اینجوری شد ؟

-من خودمم نمیدونم

-به این فکر کن که علی باهاته

-همه چی که علی نیست .من نمیتونم روی همه چی خط بکشم وبگم فقط علی منم دلم میخواد توی فامیل های شوهرم کمی غرور داشته باشم میفهمی

-درکت میکنم.هرچی بگی حق داری

-دلم برای علی هم میسوزه .بیچاره دیروز دلش میخواست از خجالت آب شه بره زمین

-دادگاه پریسا چی شد

romangram.com | @romangram_com