#پناهم_باش_پارت_72

دایی: سینا که پسر خوبیه
بله خیلیم خوبه ولی اون داداشمه دایی نمیتونم اصلا به ازدواج باهاش فکر کنم
دایی: سندایی که مامانت به نامت زده بود وکه هنوز داری؟
بله دارم
میدونی نصف اون خونه باغ منظورم خونه اقاجونه به نامه
نهههه چرا به نام من؟
خب یک چهارمش ماله مامانت بود یک چهارمشم ماله من منم سهم‌خودم دادم به‌تو الان نصفش ماله توعه نصفش ماله دایی علی و خاله فاطمه اته
چرا به من میدین دایی؟ بچه های خودتون چی؟
دایی: دوس دارم به یادگار خواهرزاده ام بدم.
اخه نمیشه که
دایی: میشه چرا نشه.فقط بعد صدسال خدایی نکرده وقتی اقاجونو نداشتیم میتونی سهمت و بگیری نه الان.
دایی اخه ..من نمیخام بخدا میدونین که اینقدر بابام داره که نیازم نمیشه
دایی: میدونم ماشالاه وضع بابات از همه ما بهتره ولی اینم حقته.
عزیز دایی هرچی بشه تو اموالتو‌از دست نمیدی همه اینا حقته تو‌بیشتر از اینا از منو مامانتو بابات طلب داری اینا که چیزی نیس
یعنی چی دایی؟
هیچی دخترم مهم نیست این چیزا
کبابارو که اوردن با ذهنی درگیر مشغول خوردن شدم.
قرار بود صبح سینا بیاد دنبالم وباهم‌برگردیم همه وسایلمو جمع کرده بودم ساک کوچیکی که اومدنی با خودم‌اورده بودم الان تبدیل به یه چمدون بزرگ شده بود که نمیشد تکونش داد هر کدوم از خاله هام و دایی هام هدیه ای برام گرفته بودن و خرید زیاد امروز دایی عباس باعث سنیگنیه چمدونم بود.هر روز با ارش در ارتباط بودمو تمام کارهایی که با خوشحالی اینجا با دخترا انجام میدادم بهش خبر میدادم .
اخرشب بود و همه خواب بودن شماره ی ارشو‌گرفتم و روی تخت دراز کشیدم
ارش: به به خانم گل چه عجب یادت افتاد که شوهرم داری
عه ارش همین دو‌ساعت پیش باهم حرف زدیمااا
ارش: اخه چیکارکنم هر دقیقه دوریت برام‌قد یه ساله خوبی عمرم؟
اره خوبم صب سینا میاد دنبالم
ارش:سارا فردا که رسیدی خونه بعد از ظهرش بابا قراره زنگ بزنه بابابات حرف بزنه و تورو خواستگاری کنه.
وای ارش نگو استرس میگیرم
ارش: استرس چرا باید تکلیفمون مشخص شه یانه؟ منم که الان چن ماه از خدمتم گذشته میخام تکلیفمون مشخص بشه
میترسم ارش
ارش: اروم باش خانمی بذار ببنیم بابات چی میگه
باشه .اررش من تا اخرش باهاتم
ارش: اهااااان این درسته من این سارارو میخام
دیونه

romangram.com | @romangram_com