#پناهم_باش_پارت_68

ازخدا میخاستم تورو بهم بده
ارش: مگه نداده خوشگلم؟
برای همیشه بده تااخر عمرم
ارش:شک نکن خانمی ماله خودتم توام ماله خودمی
لبخند میزنم به اینده توی ذهنم با ارش...
ارش که بلند میشه وکنارم دوباره میشینه و‌سرم روی سینه اش میذاره و کنارگوشم زمزمه های عاشقانه میگه غرق میشم توی اینهمه عشق و دوس داشتن من بدون ارش میمردم شک نداشتم.
وقتی ارش از خونه رفت بیرون تا نهار بگیره توی خونه سرکی کشیدم یه خونه دوخوابه ترتمیز بود درسته خونه ی خودمون خیلی بزرگتر بود ولی اینجا بوی زندگی میداد دلم میخاست روزها توی این خونه کنار ادماش به زندگی لبخند بزنم .
به اشپزخونه رفتم و دوبشقاب و قاشق و چنگال و دوتا لیوان برداشتم سفره رو هم پیداکردم به حال برگشتم سفره پهن کردم منتظر ارش شدم نیم ساعت بعد ارش بادوپرس جوجه کباب برگشت ومن میتونم به یقین بگم بهترین غذای عمرمو کنار عاشقترین مرد دنیا خوردم.
بعد نهار کنارهم دراز کشیدیم به سقف خیره شدیم واز هر دری حرف زدیم.
وقتی توی بغل ارش جاگرفتم و اون مشغول نوازش موهام شد وازاینده مون گفت از پسرمون که قراره اسمش امیر علی باشه ذوق کردنای من برای داشتن دوتا پسرو یه دختر و مخالفتای ارش وخواستن فقط یه پسر..
تاشب باهم وکنار هم خوش گذروندیم تا تونستیم از کنارهم بودن لذت بردیم کنار ارش زمان معنی نداشت ساعت که پنج شد امیر زنگ‌زدو خبر از پیدا کردن چن کیلو نخود سیاه داد واجازه برگشتن خواست که ارش گفت تا دوساعت دیگه حق برگشتن نداره باحرفاشون خنده رو مهمونه لبم میکردن دوساعت خیلی زود تموم شد و ساعت هفت اماده رفتن کنار در ایستادم ارش باز بغلم کرد وگفت
ارش :بذار عطرتنتو نفس بکشم سارا بخدا که دارم جون میدم داری از پیشم میری.
وشروع کردبه بوسه بارون کردنم موهامو پیشونیمو چشمام و گونه ام و دراخرم لب رولبم گذاشت شاید یک دقیقه همونجور موند بعد پیشونیشوبه پیشونیم چسبوند گفت
ارش: دوستدارم سارا هرگز ترکم نکن میمیرم راضی به مرگم نباش
محکم که بغلش میکنم لب میزنم منم بدون تو میمیرم ارش،
هیچ وقت ترکت نمیکنم هیچ وقت
نفسه راحتی میکشه و دستمو میگیره از خونه میزنیم بیرون.
وقتی جلوی خونه ی سینا ماشین توقف میکنه دوباره شروع میکنه به گوش زد کردن‌خط قرمزام
ارش: جلو سینا لباس مناسب میپوشی باهاش گرم نمیگیری شب در اتاق و قفل میکنی
ارش هزار بار اینارو گفتی منم گفتم چشم
ارش: بهم حق بده خیلی نگرانتم.
حق میدم نفسم ولی دیگه سینام اینقدرام بد نیس
ارش: باشه. عزیزم معذرت میخام که شاید امروز اذیتت کردم یا بهت بدگذشت
با این حرفش تمام امروز جلوی چشمام رنگ میگیره
امروز بهترین روز زندگیم بود.
ازت ممنونم که برام ساختیش...
دل کندن ازش سخت بود خیلیم سخت بود اما چاره ای جز جدا شدن ازش نداشتم از ماشین پیاده شدم دستی براش تکون دادم وبدون حرف وارد ساختمون شدم چون از قبل به سینا خبر داده بودم با هم کلاسیام بیرونم خیالم راحت بود دره خونه رو باز کردم و داخل شدم سینارو دیدم که روی کاناپه دراز کشیده و تلوزیون میبینه سلام بلندی دادم که بهم نگاه کرد گفت
سینا: سلام خوش گذشت
اره جات خالی(اره جونه عمه ام جای سینا فقط وسط منو ارش خالی بود) بافکری که ازسرم گذشت لبخندی رو لبم نشست
سینا:به چی میخندی؟
هیچی.سینا پاشو یه چی بگیر

romangram.com | @romangram_com