#پناهم_باش_پارت_63

اگر زبونم لال پدرمم تنهام میذاشت این قوم تاتار منو زنده زنده اتیش میزدن خدایا شکرت که سایه پدر بالای سرمه.
همه ی فامیل بودن البته فامیلای پدری بعداز مرگ مامان خانواده ی مامانم بیشتر ازمون فاصله گرفته بودن صدای زنگ خونه که اومد سینا به طرف ایفون رفت وقتی برگشت انگار که حالش گرفته شده باشه اروم زمزمه کرد
بهرامه
همه سکوت کرده بودن که صدای شاد عمه فروغ سکوت و‌شکست فدای پسرم بشم به من گفته بود میاد ولی به خاطر خان داییش گفت نگم به کسی تا همه رو تو مهمونی سورپرایز کنه...
باتموم شدن حرفش به طرف حیاط دویید.
بهرام پنج سالی میشد که مالزی زندگی میکرد هم درس میخوند هم تویه شرکته جهانگردی کار میکرد هیچ حسی بهش نداشتم نه تنفر نه علاقه خنثی بودم اون فقط یه پسر عمه بود برام اما چون خیلی مغرور بود وازجمع جوونا فاصله میگرفت هیچ کدوم از جوونای فامیل باهاش رفیق نبودن ....
درخونه که باز شد عمه ام که از پسر غول پیکرش اویزون بود اومدن تو اصلا همه چشما شد قد کاسه اخه بهرام وقتی میرفت اینقدی نبود که خیلی گنده شده بود خیلی..
همه شروع کردن سلام خوش وبش کردن وقتی من جلو رفتم با یه لبخند بهش گفتم خوش اومدی پسر عمه
بالبخند جوابمو داد
بهرام: سلام خانم. چه بزرگ شدی تو
نه به اندازه شما و با دست هیکلش و نشون دادم
بهرام: نگو که بد شدم همه اونور میمردن برام
اعتماد به نفست خیلی زیاد شده ها
بهرام: چرا نداشته باشم پسر به این خوش تیپی.راستی سارا؟
بله؟
بهرام:تسلیت میگم فوت زندایی رو‌ببخش نتوستم بیام
اهی میکشم ومیگم ممنون تو اون سر دنیا کجا میخاستی بیای
با تموم شدن حرفم ازش فاصله میگیرم و کناری میرم
همه گرم حرف زدن میشن که من راه اتاقم پیش میگیرم به ارش زنگ میزنم
الو ارشی
ارش: جانه دلم خانم بابایی اومد؟
اره اومد
ارش: تو چمدونشو خوب بگردیا میگن دخترای فرانسه خیلی ریزه میزه ان تو چمدون قایمشون
نکرده باشه
اررررررررش
دادی که میزنم خنده اش بلند میشه
ارش: حرص که میخوری خیلی خوشمزه میشی دلم میخاد قورتت بدم خانمی
ارش بس میکنی یا برم؟
ارش: باز که زبون دراوردی یادم باشه قیچیش کنم نفسم
عه مگه چی گفتم؟
ارش:تهدیدم کردی که میری!

romangram.com | @romangram_com