#پناهم_باش_پارت_62

باشه.
دلم میخاد بازم حرف بزنم زمزمه میکنم میشه بازم حرف بزنم؟
دکتر: راحت باش دیگه بیماری ندارم امروز تواخریش بودی تاشبم میتونی حرف بزنی
باز به فکر میرم باز برمیگردم به گذشته
روزا پشت سرهم میگذشتن ارش عجله داشت زودتر بیاد خواستگاری ومن سال مامانو بهانه میکردم چون پدرم شدیدا مخالف بود روزای بدی بود عمه هام مادربزرگم همش تیکه بارم میکردن انگار که برادر زاده شون نیستم مامان بزرگ همش تهدیدم میکرد بمیریم باید زن سینا بشی میگفت نمیذارم اموال پسرمو بالا بکشی زن سینا که بشی برای خانواده مون میمونه ثروتمون.
یک کلام عذابم میدادن من بی مادر و
میسوزوندن با حرفاشون منو... زیر فشار بودم از هر طرف این وسط فقط سینا سکوت کرده بودونه مخالف بود نه موافق هربار اسم ارش و پیش پدرم‌می اوردم سیلی نوش جان میکردم دوبارم سیر کتک خوردم اما من ارش ومیخاستم دوسش داشتم ومیخاستم کنار اونو ‌دور از این خونه باشم .
توی اون روزای متشنج پدرم بخاطر ترکشهایی که توی سرش از جنگ داشت حالش بد شد و دکترا جوابش کردن یعنی گفتن نمیتونن جراحی کنن چون ریسکش خیلی زیاده واحتمال بهبودی پایینه .....
مدارک پزشکیه پدرم برای یکی از اشناهامون که توی فرانسه اقامت داشت فرستاده شد و اونجا دکترا گفته بودن احتمال بهبودی هست وخطر مرگ وجود نداره ولی احتمال زیادی برای فلج شدن داره
پدرم تصمیم خودش رو گرفت فلج شدن رو‌به مردن ترجیح داد و عازم سفر شد ...
شاید یکی از اشتباهات بزرگ زندگیم این باشه به درخواست پدرم برای همراهیش نه گفتم نگرانش بودم خیلی،
دلم نمیخاست یه مو ازسرش کم بشه اما واقعیت این بود که میترسیدم همراهیش کنم میترسیدم برم و دیگه نتونم برگردم چون یه بار توی اتاق بابام مدارک مهاجرت دیده بودم واین منو میترسوند پدرم به تنهایی عازم سفر شد و نذاشت حتی سینا کنارش باشه وقتی هواپیماش پرواز کرد همون لحظه پشیمون شدم من دخترش بودم وباید کنارش میبودم اما دست رد به سینه اش زده بودم‌تنها برای جنگ با سلامتی و مرگ فرستاده بودمش حالم خراب و بود حتی سینا و ارش هم نمیتونستن ارومم کنن دلم به شدت برای پدرعصبانی و نامهربونم تنگ شده بود دلم میخاست الان میبودو سیلی میزد بهم امافقط
بود.
روزا به سختی میگذشت وجود مادربزرگم توی خونمون ورفت امد زیاد عمه هام اوضاع رو برای من بدتر هم کرده بود...
روزی که پدرم تنها وبی کس به اتاق عمل برده شده اینقدر گریه کرده بودم وزار زده بودم که فشارم خیلی پایین اومده بود که مجبورشدم باسینا به درمانگاهی برم تابهم سرم‌وصل کنن ارش همیشه بود و توی هرشرایطی روحیه ام بهتر میکرد وبهم امید میداد امیر برادر ارش هم بیشتر از پیش بهم زنگ میزد با اون اخلاق فوق العاده شوخ و خوبش حالم و بهتر میکرد اما اون روز هیچ چیزی ارومم نمیکرد نگرانی داشت دیونه ام میکرد ....
وقتی خبر تموم شدن عمل وبهم دادن کم مونده بود از حال برم ولی با خبر بعدیش واقعا از حال رفتم پدر مغرور متکبر من بزرگ خاندان دیگه نمیتونست روی پاهاش بایسته......
یک ماه بعد پدرم خبر برگشتشو داد ارش خیلی باهام حرف زده بود که باید قوی باشم با دیدن پدرم روی ویلچر گریه زاری راه نندازم به بودنش حتی روی ویلچر قناعت کنم اما من خودمو میشناختم من نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم سینا و مادربزرگ و عموهام تدارک مهمونیه بزرگی برای سلامتیه پدرم وداده بودن
همه منتظر رسیدن پدرم بودیم من دل تودلم نبود ازاسترس حالت تهوع گرفته بودم حاله خوشی نداشتم وقتی صدای مردا از توی حیاط بلند شدکه صلوات فرستادن خودم وباسرعت به حیاط رسوندم و به مرد روبروم خیره شدم پدرم شکسته تر وپیرتر شده بود پدرنشسته روی ویلچرم دیگه چطور میتونست بهم سیلی بزنه؟؟
چند قدم به طرفش برداشتم که سرش به طرف چرخوندو‌نگاهم کرد دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم عقب گردم کردم وباگریه سمت خونه دویدم...
به اتاقم رسیدم صدای گریه ام بلندتر شد پدر بیچاره ی من...
در اتاق که باز شد وتوی اغوش کسی فرو رفتم
سینا: اروم باش دختر این چه حالیه مگه قرار نبود قوی باشی؟
نمیتونم بابام بابام وااای سینا نمیخام بابام روصندلی چرخ دار ببینم
سینا: عزیزدلم همینکه داریمش همینکه برگشته جای شکر داره ناراحتش نکن با این کارا و اشکات پاک کن اشکات
سعی میکنم
سینا: افرین دختر خوب بیا پایین کلی مهمون داریم الانه که پشت سرت حرف درس کنن دوباره
اشکام وپاک کردم گفتم
الان میام توبرو...
ابی به صورتم زدم از پله ها پایین رفتم اب دهنم قورت دادم به سمت پذیرایی که همه اونجا جمع بودن رفتم سرم پایین انداختم تا با دیدنش حالم دگرگون نشه جلوش که ایستادم رو زوانوهام جلوی ویلچرش نشستم دستشو تو دستم گرفتم و بوسیدم وسرم روی زانوهاش گذاشتم و گفتم
بابا من وببخش باهات نیومدم وقتی نبودین داشتم میمردم دیگه هیچ وقت تنهاتون نمیذارم خیلی خوشحالم که برگشتین پیشم دوباره .
دستش که روی سرم نشست واروم نوازشم کرد باز اشکام پیروز شدن و روصورتم ریختن .

romangram.com | @romangram_com