#پناهم_باش_پارت_53

مادرم از تاریکی میترسه
بلندتر از قبل گفتم مادرم از تاریکی میترسه
دفه ی سوم داد زدم نذارینش اونجا مامانم از تاریکی میترسه به طرف مادرم رفتم کشیدمش پیش خودم میگم نذارین
بابا بابا تو بگو نذارن مامان از ترس دق میکنه بابا تورو خداسینا تو بگو
مامان مامان پاشو پاشو جونه سارا پاشو به طرف بابام رفتم و دستش وکشیدم بابا نذار مامان واذیت کنن بابا نذار...
وقتی بابا بغلم کردو منو به خودش فشار داد وقتی گفت تو که نمیخای روحش در عذاب باشه میخای؟ پس ارووم باش
مامانم با دور بودن از من اروم
بود؟ پس من چی؟ من چی؟
کنار قبر نشستم نگاه کردم خاک کردنه تنها کسمو نگاه کردم
معصومه توی گوشم حرف میزد تا اروم بشم اما من نمیشنیدم فقط نگاه کردم نگاه کردم
صدای اشنایی کنار گوشم گفت غم اخرت باشه عزیزدل دایی به صورتش خیره شدم این داییم شباهت زیادی به مادرم داشت مامانم همیشه میگفت انگار که عباس و توصورتت میبینم چشمام و فرم صورتم کپیه دایی عباسم بود.....
(حال)
دکتر : حالت خوبه سارا جان؟
نه خوب نیستم اصلا خوب نیستم فکر کردن به رفتن مامان
همیشه حالمو‌بد میکنه..
دکتر : مرگ حقه هر کسی به یه نحوی میمیره مادر توام استثنا نبوده ازکجا معلوم من یاحتی تو تافردا زندگی کنیم یا نه؟؟؟؟
اما مامان من وقتی رفت تمام زندگی و خوشیه منم رفت زیر خاک
دکتر:برای چی این حرف و میزنی!
بعداز مامانم هرکسی جرات عذاب دادن منو پیدا کرد هرکسی به نحوی اذیتم کردم
دکتر: مثله کیا ؟
مثله همه ی ادمای دور و ورم غیر سینا وارش همه
دکتر: حتی پدرت؟
بله حتی پدرم ...میشه تمومش کنیم حالم خوب نیس
دکتر :تو این بارم چیزی درمورد دلیل اصلی بد بودن حالت نگفتیا!
بهش نگاه کردم و گفتم واقعا امادگیشو ندارم دفه ی بعد شاید....اروم زمزمه کردم اگرم زنده باشم
دکتر: چیزی گفتی؟
نه من برم ممنونم
دکتر: به سلامت برا پس فردا باز منتظرتم
باشه
ازاتاق دکتر که پام و بیرون گذاشتم سینارو نشسته روی صندلیه انتظار دیدم به سمتش رفتم و نگاهش کردم چشماش بسته بود ونشسته به خواب رفته بود بهش حق میدادم اون مثله من به بیخابی عادت نداشت
اروم صداش میزنم

romangram.com | @romangram_com