#پناهم_باش_پارت_52

الو سینا
سینا: سارا زود بیا بیمارستان زن عمو میخاد ببینت
باشه باشه اومدم...
نمیدونم چی پوشیدم کفش پام کردم یا نکردم ماشین و روشن کردم باسرعت خیلی زیاد به طرف بیمارستان رفتم وقتی توی سالن بیمارستان به طرف سی سی یو دویدم وقتی جلوی درس سی سی یو سینارو نشسته روی زمین و بابام نشسته روی صندلی توی راه رو با اون حالوروز دیدم پاهام سست شد قدم از قدم نمیتونستم بردارم نفسم گرفت چشمام سیاهی رفت و تاریکی .....
چشمام که باز کردم خودم و توی یه اتاق سفید دیدم دختر یکی از عمه هام معصومه توی اتاق بود وقتی چشمای بازمو دید به طرفم اومد گفت
معصومه: به هوش اومدی عزیزم
نالیدم مامانم
مامانم کجاس
معصومه : اروم باش فدات شم
میخام ببینمش ببرمنو پیشش میخاست منو ببینه
معصومه : سارا جان وایسا بگم پرستارا بیان
باتموم شدن حرفش سریع از اتاق بیرون رفت رو تخت نشستمو سوزن سرمو از دستم کشیدم خون قطره قطره از بازمو میچکید اما مهم نبود بود؟
مامانم مهم بود با ایستادنم سینا پا به اتاق گذاشت
چشماش قرمز بود
بهش نگاه کردم سینا خوب شد اومدی منو ببر پیشه مامان اون میخاد منو ببینه
اشکش که رو گونه اش ریخت
بهش توپیدم چته چرا گریه میکنی؟ مرد که گریه نمیکنه
من خوبم بخدا بریم پیش مامان
وقتی خودش و بهم رسوندو محکم بغلم کرد و گفت عزیزه سینا نفس سینا اروم باش منو تو دیگه مامان نداریم مامان رفت رفت
هلش دادم داد زدم خفه شو مامان من جایی نمیره مگه من کیو دارم؟ اخه منو میذاره میره؟
بازم تو اغوشش فرو رفتم گوش دادم صدای هق هق مردونه شو
سینا: تومنو داری مگه من بمیرم تو بی کس باشی فدای تو بشم گریه کن عزیزم گریه کن دل کوچیکت سبک بشه
اما من گریه ام نمی اومد باور نداشتم مامان من نمیره پسش زدم و از اتاق بیرون رفتم ....
جلوی یه پرستارو گرفتم بهش گفتم خانم تورو خدا بگین مامانم کجاس؟
سینا: عزیزم اروم باش به چی قسم بخورم‌زن‌عمو رفت نیست
تو خفه شو سینا. خانم تورو خدا شمام مامان دارین ندارین؟ جونه مامانتون بگین مامانم کجاس
پرستار: خانم اروم باشین الان بهتون ارامبخش میزنم
چرا کسی حرفمو نمیفهمه؟ بابامن مامانمو میخام تورو بخدا بگین کجاس توی راه رو بیمارستان میدویدم اسم مامانو صدا میکردم بازوم که کشیده شد سیلی که روی صورتم نشست صدای دادش که توسرم پیچید کم اوردم
سینا: بفهم مادرت دیگه نیست مرده مرده زن عمو مرد...
مادرم رفته بدون اینکه من برای باراخر نگاهش کنم بغلش کنم بهش بگم دوسش دارم مادرم مرده بود ومن دیگه هیچ وقت نمیتونستم توی قهوه ایه چشماش غرق بشم نمیتونستم صداش و بشنوم اشکی نداشتم درد من با اشک ریختن اروم نمیشد توی بغل سینا که رفتم توی اتاق بیمارستان روی تخت که منو گذاشت شالمو که سرم کرد دوباره بلندم کردو به طرف حیاط رفت ومنو تو ماشین نشوند من فقط نگاه کردم فقط نگاه کردم وقتی ازشهر خارج شد جلوی ردیف های زیاد قبرای قبرستون نگه داشت فقط نگاه کردم
وقتی کمک کرد پیاده شم بازومو گرفت و کمک کرد راه برم فقط نگاه کردم وقتی به جمعیت جلوی رومون رسیدیم وقتی منو کنار قبری خالی که کنارش روی جسدی پارچه ی سفید کشیده بودن فقط نگاه کردم وقتی جسد سفید پوشو‌توی قبر گذاشتن لب زدم

romangram.com | @romangram_com