#پناهم_باش_پارت_51

اما با حرف بعدیش انگار یه سطل اب یخ ریختن روم
بابا: اما قبلش میخام نامزدیه تو وسینارو‌اعلام کنم
زبونم توی دهنم نمیچرخید تا چیزی بگم خشکم زده بود با هزار بدبختی اروم گفتم اما سینا داداشمه
بابا: سینا فقط پسر عموته .من تصمیمو گرفتم سینا برای تو بهترین گزینه اس میتونه کنارت باشه خوشبختت کنه خنده رو لبت بیاره وکاری کنه کسی جرات نکنه بهت بگه بالای چشمت ابروعه این به نحوه کل خانواده اس پس حرفی نمیخام بشنوم
قطره اول اشک که از چشمام سر خورد صدای قاطعش لرزه به جونم انداخت
بابا: به فکر مادرت باش بذار از بابتت خیالش راحت باشه
ازکنارم بلند شد و از اتاق بیرون رفت نفسم بالا نمی اومد و همش اسم ارش توی ذهنم چرخ میخورد من من ارشو میخاستم من میخاستمش...
با دوبه سمت اتاق سینا رفتم و درباز کردم وخودمو توی اتاق انداختم
سینا سینا بیا ببین بابا چی میگه اون
اون میخاد من و تو واااااای سینا بیا بگو من خواهرتم بیا توروخدا بیا اصلا بگو هانیه رو دوس داری هان؟ مگه دوس دخترت نیس خیلی خوشگله بگو اونو میخای
بغلم که کرد موهام ونوازش کرد وگفت
سینا: یعنی من اینقد بدم که برای با من بودن اینجوری گریه میکنی؟
ازش جدا شدم مبهوت نگاهش کردم
سینا چی داری میگی؟ تو داداشه منی تو
سینا: من داداشت نیستم پسر عموتم سارا دراین موردم بخدا کاری از من ساخته نیس عمو تصمیمشو گرفته
اما. اما من قبول نمیکنم من یکی دیگه رو دوس دارم میفهمی ؟ اینو به اون عموتم بگو
با تموم شدن حرفم با گریه پیشه مامان رفتم..
خودمو تو بغلش انداختم ماما ن بابا چی میگه؟
من وسینا؟ مامان توکه موافق نیستی هستی؟
مامان من یکی دیگه رو دوس دارم یادته که باهاش حرف زدی گفتی به نظر پسر خوبیه
مامان: اروم باش گلم اره میدونم بابات بهم گفت منم بهش گفتم ولی مرغش یه پا داره میگه من دختر به ادم غریبه نمیدم از همون اولشم سارا ماله سینا بود
مامان تورو خدا کمکم کن باهاش حرف بزن من ارش و دوس دارم سینا داداشمه
مامان: باشه عزیزدل مامان باشه گریه نکن بازم باهاش حرف میزنم اروووم باش
باحالی خراب میرم توی اتاقم و شماره ی ارش و میگیرم وقتی جواب میده همه چیزو براش میگم همه چیزو
ارش: یعنی چی سارا؟ من به خانواده ام گفتم مامانم بابام داداشم همه میدونن من عاشقتم تورو به خدا زیر بار حرفشون نرو میمیرما سارا جونه ارش پام وایسا لازم باشه تواین موقعیتم میام خاستگاری...
من تورو میخام ارش باکسی دیگه ای ...وای حتی نمیتونم به زبون بیارم
خداااااا.....
گریه زاریهام کار خودشو کرد وبابا گفت میرم برگشتم تکلیفتو مشخص میکنم حداقل چند روز وقت داشتم سینارو قانع کنم .
اما سینا قانع نمیشد که نمیشد همشم میگفت روی حرف عمو حرفی نمیزنم ارش هم اون طرف داشت بال بال میزد حال مامانم خوب نبود یه پامون بیمارستان بود و یه پامون خونه اوضاع کلا خراب بود و حال روحیه من داغونتر همش گریه بخاطر مامان و خواسته ی بابام
وقتی بابا برگشت خبرخوبی نداشت و خانواده ی اون مریض رضایت نداده بودن این خبر کله خونه رو توی غم برد
حال مامان بد و بدتر میشد و کلا بیمارستان بستری شده بود بعد چهار روز که بیمارستان مونده بودم به زور سینا و بابا برگشتم‌خونه تا دوش بگیرم لباس عوض کنم که کاش پام میشکست و برنمیگشتم ...ازحموم اومده بودم داشتم لباس میپوشیدم که گوشیم زنگ خورد اسم سیناروش روشن وخاموش میشد سریع جواب دادم

romangram.com | @romangram_com