#پناهم_باش_پارت_38

سینا: به روی چشم پاشو سارا بدو حاضر شو
اما من نمیخام
مامان: حرف گوش کن دختر پاشو
با استرس به اتاقم رفتم تا اماده بشم من میترسیدم از بابام میترسیدم این حقیقت داشت که من از پدرم میترسیدم...
شبش وقتی پدرم فهمید عصبانی شد و دعوا یه حسابی راه انداخت که سر خود شدیم واین حرفا اما بخاطر مامان زیاد پیشو نگرفت چند روز بعد بابا با یه سورپرایز بزرگ اومد خونه اونم اینکه باید اسباب کشی کنیم به یه شهر کوچیک به شهر پدرم جایی که همه فامیلاش اونجا بودن وبهانه اش هم ارامش اونجا برای مامان بود...
(حال)
اون روزا شروع روزای بدم بود هر روز تلخ و تلخ تر میشد زندگیم
دکتر: میخای بقیه اش باشه برای دفه بعد؟
بله حتما حالم خوب نیس اصلا
دکتر: به منشی میگم برای پس فردا باز برات یه وقت بده خوبه؟
بله ممنون خوبه.میدونم زیادی حرف زدم
دکتر: برای همین اینجایی.فقط سعی کن اروم باشی برات چن تا قرص نوشتم اونارم‌بخور نمیذاره عصبی بشی .به امید دیدار
ممنونم خدانگهدار
با بیرون اومدنم از اتاق دکتر به دیوار تکیه کردم نفس عمیق کشیدم ازکجا به کجا رسیده بودم؟
به منشی نگاه کردم و گفتم کجا میتونم یه ابی صورتم بزنم؟
منشی: دستشوییمون این پشته
متشکرم.به سمت دستشویی رفتم در وبستم به صورتم اب زدم اما انگار گر گرفته بودم داغ بودم همه ی وجودم داشت میسوخت...
با بیرون اومدنم باسر توی سینه ای کسی رفتم حتی بوی عطرش میگفت رفیق روزای بی کسیمه
بغلش کردم محکم به اندازه تمام بی کسی هام
سینا: خوبی عزیزم؟
سینا تورو نداشتم به کی پناه میبردم؟
سینا: سینا تورو نداشت باید به چه امیدی زندگی میکرد؟
با این حرفش میخام ازش جداشم که زمزمه اش کنار گوشم با محکمتر گرفتنم همزمان میشه
سینا: من‌روزی که پای اون دفتر ازدواج وامضا کردم شدی برام خواهرم سخت بود تلخ بود اما شد، مزه ی تلخیش هنوزم دلمو میزنه اما من ادمی نیستم زیر تعهدی که دادم بزنم پس اروم بگیر عزیزم.
نفس راحتی میکشم ومیگم پس سعی کن زندگیتوخوب کنی
سینا:تو فقط به خودت فکر کن فقط خودت .بریم دیگه
دنبالش که کشیده میشم حرکت میکنم وهم قدمش قدم برمیدارم...
سوار ماشین که میشیم رو بهش میگم نمیخای به مامانت اینا سر بزنی؟
سینا: نه باید زود برگردیم کار دارم صب زود باید برم شرکت
به زحمت انداختمت معذرت میخام
سینا: یه باره دیگه از این حرفا بزنی همینجا جوری میزنمت که نفهمی از کجا خوردی...

romangram.com | @romangram_com