#پناهم_باش_پارت_33
سلامی میدم میگم معذرت میخام یادم رفته بود گوشیم از روسایلنت دربیارم
ارش: اااااه مردم بخدا
خدانکنه نفسم.رسیدیم تبریز.
ارش: ارومی نفسم؟
نه ارش نمیخام برم
ارش: سارا ما اینهمه حرف زدیم بخاط خدا قوی باش بخاطر من بخاطر زندگیمون..
میترسم
ارش: ازچی نفسم؟
ازهمه چی ،میترسم به زبون بیارم او اوون ش ب و
ارش: دورت بگردم دکترت فقط میشنوه به هیچ کس هیچی نمیگه هرچی رو دلته بگو تا سبک بشی بگو تا اروم بشی
نمیتونم بگم
ارش: میتونی میتونی
باشه
ارش: سارا یکی اینجا داره ثانیه هارو میشماره تا بهت برسه یکی اینجا برای تومیمیره اینقد دوستدارم، که بگن بمیر برای عشقت بی تردید رگمو میزنم برات.توام بخاطرمن فقط خوب شو زندگی کن... باشه نفسم؟؟
باشه..
اررش دوستدارم.
ارش: من خیلی بیشتر
باید برم خداحافظ
به سلامت عزیزم.
باقطع کردن تلفن وگذاشتنش توی جیبم دستمو زیر اب سرد میگیرمو یه مشت اب به صورتم میپاشم به صورتم تو ی اینه نگاه میکنم ومیگم من میتونم صدام که میلرزه میگم یعنی باید بتونم بغض که گلومو میگیره میگم نه نمیتونم من ضعیفم من من یه ادم ضعیفم با صدای در هول میشم و میگم بله
سینا: چیکار میکنی دوساعته دروباز میکنم میرم بیرون که نگاهش بهم می افته صورتمو به طرف خودش برمیگردونه ومیگه بازم گریه؟...
بعداز خوردن نهار که فقط چند قاشق از گلوم پایین رفت راهیه خرید شدیم اینقدر ذهنم درگیر بود که هر چیزی که سینا میگفت قشنگه بدونه حرف و حتی پروو کردن میگرفتیم ساعت نزدیک چهار بود که راهیه مطب شدیم بگم پاهام میلرزید دروغ نگفتم رنگم پریده بود قلبم داشت از جا کنده میشد سینا دستمو گرفت کنارم راه رفت تا از پنج تا پله ی که به مطب ختم میشد بالا برم و بارسیدن به مطب منشی سلامی کردو با دیدن حالم پرسید خانم حالشون خوبه؟
سینا: میشه یه اب قند به ما بدین فکرکنم فشارش افتاده
منشی: بله بله الان میارم
با نشستن سینا کنارم و دوختن چشمای رنگی و نگرانش بهم لبخند نصفه ونیمه ای زدم و گفتم خوبم
سینا: کاملا معلومه
با اومدن منشی کنارمون دادن اب قند به سینا و نزدیک کردن لیوان به لبم با دستای سینا کمی خوردم وبقیه شو پس زدم اب قند داشت اثر میکردو حالم کمی بهتر شده بود.
به منشی که نگران کنارمون ایستاده بود نگاه کردم وگفتم شرمنده شمارم به زحمت انداختم
با اون قیافه با نمک و هیکل ریزه میزه اش لبخنده قشنگی زد و گفت این چه حرفیه خانم بهترین؟
به لطف اب قند شما بله خوبم ممنونم.
با برداشتن لیوان از روی میز خدارو شکری گفت و به طرف ابدارخونه رفت بارفتنش سینا پوف صداداری کردو با عصبانیت موهاشو باز کرد انگشتاشو لای موهاش برد
romangram.com | @romangram_com