#پناهم_باش_پارت_25

زودتر از بقیه بلند شدم روبه عمه گفتم
دستتون درد نکنه عمه خیلی خوشمزه بود
عمه: نوش جونت سارا جان
بشقابمو برداشتم وتقریبا به طرف اشپزخونه دویدم کنار سینک ظرفشویی ایستادم و به صورتم که از عصبانیت یقین داشتم تقریبا سرخ شده اب زدم و نفس عمیق کشیدم که با حس کردن دستی که کمرمو نوازش کرد از جا پریدم و پدرام پشت سرم دیدم ازش فاصله گرفتم وباصدای ارومی گفتم داری چه غلطی میکنی؟؟
پدرام: من؟ مگه داشتم غلطی میکردم؟
باگفتن این حرفا چن قد م بهم نزدیکتر شد
ببین اقای به ظاهر محترم حدتو بدون وگرنه بد میبینی
با اون لبخند نفرت انگیز روی لبش
پدرام:ببین خانوم خوشگله هرکاری کنی به ضرره خودته چون خوش بختانه یا بد بختانه ادمای این خونه منو بیشتر از تو قبول دارن بهتره باهام راه بیای .
انگشتاش که موهای سرمولمس کردبا سیلی که روی صورتش نشست دستش وعقب کشید و روی صورتش گذاشت
انگشتم و برای تهدید جلوی صورتش گرفتم گفتم فقط یه بار دیگه ازاین گه خوریا بکنی حسابت دیگه با من نیس .
قبل اینکه به خودش بیاد از اشپزخونه زدم بیرون و به طرف اتاقم دویدم دراتاق و که بستم اشکام سرازیر شدن و شماره ی سینار و گرفتم
سینا: جانم عزیزم
سینا
سینا : عه چرا گریه میکنی؟
نمیتونستم بگم دامادعمه بهم چشم داره میتونستم؟ لب زدم دلم گرفته بیا اینجا
سینا: چشم الان راه می افتم یه ساعت نشده اونجام
باتموم شدن حرفش قطع کرد
چن دقیقه نگذشته بود که گوشیم دوباره زنگ خورد
با فکر اینکه سیناس جواب دادم
کجایی سینا؟
ارش:سینا کیه دیگه؟
به خودم اومدم وگفتم عه تویی؟
ارش:گفتم سینا کیه؟
سینا پسر عمومه
ارش: تو چیکار داری کجاس اون شازده؟
خب قرار بود بیاد اینجا
ارش:اهان بله پس پسر عموتون داره میاد
وااای ارش خب مگه اشکالی داره؟
ارش:نه
حالا کاری داشتی زنگ زدی؟

romangram.com | @romangram_com