#پناهم_باش_پارت_18

سویل : من که میدونم به خاطر اون دختره اس اخه اشغال اون هرزه چی داره که داری خودتو براش به اب واتیش..
صدای سیلی که اومد نفسم و حبس کرد سینا بخاطر من به زنش سیلی زد؟ واایه من
سینا: خوب گوشاتو وا کن یه باره دیگه فقط یه باره دیگه بشنوم درمورد سارا داری اینطوری حرف میزنی به خدا به جانه سارا میفرستمت خونه بابات
هرزه تویی که دس خورده زن من شدی هرزه تویی که معشوقه رفیقم بودی و خودت انداختی به من ...
سویل : درگوش من میزنی؟ بخاطر اون دختره ی دیونه؟؟ باشه پس خودت شروع کردی.
وصدای هق هقش که به گریه بلند تبدیل شد منو به خودم اورد وباعث شد زود خودمو به اشپزخونه برسونم معده ام باز میسوخت سرم گیج میرفت من حتی زندگیه سینارم به هم ریخته بودم اون از ازدواج اجباریش اینم از زندگیه بعد ازدواجش سینا داشت جور منو میکشید....
همونجا کنار کابینت سر خوردم و نشستم روی سرامیکای اشپزخونه اشکام دوباره روی صورتم راه باز کردن . من بازندگیه اطرافیانم چیکار کرده بودم؟؟
باشنیدن اسمم انگار که موقع انجام کار بدی مچمو گرفته باشن سریع اشکامو پاک کردمو سرم و بلند کردم به سینا نگاه کردم کنارم زانو زدوگفت
سینا: خوبی؟ چرا اینجا نشستی؟ چرا گریه میکنی؟
به صورتش اش نگاه کردم موهای بلند و بورش مثله همیشه مرتب نبود چشماش قرمز بود بادیدن حالش دوباره اشکام سرازیر شدن
سینا: دقم دادی سارا میگم چیشده؟
به چشمایی پریشونش نگاه کردم هول زده گفتم هیچی بخدا فقط گشنمه
سینا: برا اینکه گرسنه اته داری گریه میکنی؟؟
اره اره اخه نمیتونم چیزی بخورم(دروغی که مصلحت باشه بد نیس هست؟)
سرم و به سینه اش چسبوند و درگوشم زمزمه کرد:
سینا: عزیزدلم دختر کوچولوی من بگو چی دلت میخاد همونو برات بیار منم کنارت میخورم قول میدم این دفه بالانیاری حالا بگو سارا خانم چی میخاد دلش؟
واقعا نمیدونستم چی بگم که دروغم وراست نشون بدم که بدون فکر گفتم: دلم جوجه کباب میخاد
سینا: چشم الان میرم میگیرم و میام تو پاشو صورتتو اب بزن الان برمیگردم
سینا نرو اول صبحه بذار برا نهار برو
سینا: مگه میشه تو دلت یه چیزی بخواد بهش نرسی؟ بعدشم الان یازدهه نزدیکه نهاره پاشو جلدی برگشتم
سرم وکه به نشونه ی فهمیدن تکون میدم از اشپزخونه خارج میشه بعد رفتنش با خودم زمزمه میکنم میشه چیزی و دلم و بخواد بهش نرسم (اونم ارشه دلم میخاد وبهش نمیرسم)
ابی که به صورتم میزنم منتظر میشینم سر نیم ساعت برمیگرده ظرفای غذاهارو روی میز میذاره بامحبت نگاهش میکنم میگم ممنونم
اونم پشته میز میشینه ومیگه
سینا :شروع کن تا سرد نشده .
نمیخوای سویل و صدا کنی؟
سینا: اون تازه صبحانه خورده براش گرفتم بعدا گرم میکنه میخوره تو بخور
سرم و پایین میندازم ولب میزنم ناراحت میشه بامن و بدون اون غذا بخوری
باصدای نفسای بلندش به صورت عصبیش نگاه میکنم...
سینا: اون غلط میکنه ناراحت بشه تو به فکر خودت باش نمیخام فکرتو درگیر هیچ کس کنی
اروم تر لب میزنم :
اخه گناه داره تو شوهرشی

romangram.com | @romangram_com