#پناه_اجباری_پارت_64


خاله _ باشه عزیزم راحت باش ...

سریع از پله ها رفتم بالا ... خودمو انداختم توی اتاق ترنم و درو بستم ... رفتم سمت میز آرایش ترنم ... قاب عکسش روی میز بود ... داشت بهم میخندید ... بغض گلومو گرفت ...

_ میدونی اگه مجبور نبودم این کارو نمیکردم ...

گردنبندو برداشتمو سریع عکس ترنمو بوسیدمو اومدم بیرون ... خاله توی آشپزخونه بود ...

_ خاله من برم ...

خاله سریع برگشت سمتم ...

خاله _ کجا ؟ تو که همین حالا اومدی ...

_ برم خاله ... مامان نگران میشه ...

خاله _ خب بهش زنگ بزن بگو دیرتر میری ...

_ ممنون برم دیگه ...

خاله _ باشه عزیزم ... سلام برسون به مامان اینا ..

بوسیدمش و اومدم بیرون از خونه ... درو که بستم مشتمو باز کردم ... به گردنبند نگاه کردم ... من دارم چیکار میکنم ؟! بغض گلومو گرفت دوباره ... داشتم به اعتماد همه شون پشت پا میزدم ... سرعتمو زیاد کردم ... کمتر از ده دقیقه بعد رسیدم خونه ... کلید انداختم و درو باز کردمو رفتم داخل ...

_ مامانی ؟

مامان _ جانم ؟ توی آشپزخونه ام ...

رفتم توی آشپزخونه ...

romangram.com | @romangram_com