#پناه_اجباری_پارت_60


سهند _ سلام ... چی شده ظهر یاد پسر عموت افتادی ؟

_ سهند بابا رو بردن ...

سهند _ چی ؟! کجا ؟

_ نمیدونم ...

سهند _ باشه ... باشه میرم ...

_ زن عمو رو بیار پیش مامان ...

سهند _ باشه ...

و قطع کرد ... نشستم روی زمین ... چشم دوختم به مامان که داشت گریه میکرد ... نفس عمیقی کشیدم ...





_ ترنم بابام ...

ترنم _ شنیدم عزیزم ... متاسفم ...

تکیه دادم به تخت و گفتم : چیکار کنم ؟! سه میلیارد کم پولی نیستا ...

ترنم _ تو که نمیتونی کاری کنی ... باید ببینیم چی میشه ...

بغضم ترکید ...

romangram.com | @romangram_com