#پناه_اجباری_پارت_54


تورج _ دیگه داره نفس های آخرشو میکشه ....

_ اون شازده ای که کل ثروت بهش میرسه چرا نمیاد ازش مراقبت کنه .... ؟

تورج _ راسا ... درست حرف بزن ..

_ راست میگم خب ... کل ارث میرسه بهش بعد معلوم نیست کجاست ...

تورج _ عمه خانوم خیلی مهربونه ... پول عروسی خیلی از بچه های فامیل یا بقیه رو داده ... چندین بیمارستان ساخته توی شهرهای مختلف ...

نفس عمیقی کشیدو گفت : باورم نمیشه اینجوری شده باشه ...

سرمو به طرف پنجره برگردوندمو گفتم : منم باورم نمیشه ...

آره منم باورم نمیشه سر دوهفته زندگیمون زیرو رو شه ... باورش سخت بود که بابا داشت میرفت دادگاه ... اگه پول طلبکارا رو نمیدادیم میرفت زندان ... یعنی ماهم پولی نداشتیم بدیم ... میرفت زندان ... باز این بغض لعنتی نشست توی گلوم ...

تورج _ اینجاست ؟

نفس عمیقی کشیدم سریع پریدم پایینو گفتم : ممنون ... دویدم سمت مدرسه ...





****





romangram.com | @romangram_com