#پناه_اجباری_پارت_43
_ خب خدا رو شکر ... مامان ترنم زنگ زده بود گفت امشب برم خونشون ... اجازه میدین برم ؟
مامان _ ترانه به ماهم زنگ زده واسه فردا شب ... برو ... با آژانس بریا ..
_ نه سهند هست ... با اون میرم ...
مامان _ باشه پس ... رسیدی زنگ بزن بهم ...
_ باشه ...
سریع خدافظی کردم و دویدم سمت اتاقم . توی سه سوت لباسمو پوشیدم ... یه کوله هم برداشتمو وسایلم رو ریختم توش ... از اتاق اومدم بیرون ... سهند یه نگاه به من کرد و یه نگاه به ساعتش...
سهند _ دیرم بشه زنده ات نمیذارم ...
بعدم رفت سمت در...
حدود یه ربع بعد رسیدیم ... بعد از تشکر و خداحافظی رفتم سمت زنگ و فشارش دادم ...
ترنم _ بله ؟
_ باز کن بابا منم ...
باز صدای جیغ ترنم بلند شد ...
_ ترنم جان ببین اگه یک یا فوقش دوبار دیگه اینجوری جیغ بزنی باور کن من پرده گوشم به کل پاره میشه ... الان هم یه گوشَش اسیب دیده ... حالا از من گفتن بود ... بعدم شاید من نبودم جام خاستگار بود ... اینجوری که بنده خدا دمش رو میذاره رو کولش میره پشتش هم نگاه نمیکنه ... بابا یکم رعایت کن
ترنم _ فقط بیاتو نشونت میدم ...
در با صدای تقی باز شد ... رفتم تو ... با خاله اینا سلام و احوال پرسی کردم ... ترنم نذاشت بیشتر از این تو سالن بمونم ... کشید منو تو اتاق ...
romangram.com | @romangram_com