#پناه_اجباری_پارت_37


من گریه میکنم ...

مامانم گریه میکنه ...

با میوه و غذا میریم ملاقات بابا ...

پوزخندی زدم ... داشتم چیزایی رو که توی فیلما دیده بودم تصور میکردم ....





با صدای سینا نگاش کردم : راسا ؟! حالت خوبه ؟

زانو زد کنارم ...

سینا _ راسا چی شده ؟!

_ این چیزایی که شنیدم راست بود ؟!

سینا _ تو چی شنیدی ؟!

_ همه چیو ...

سینا نگاه کلافه شو ازم گرفت و گفت : کار بدی کردی فال گوش وایسادی ...

با گریه داد زدم : راست بود ؟

نگام کرد .... نگاهی که به لحظه نکشیده منو شرمنده کرد ... سرمو انداختم پایین و گفتم : ببخشید ...

romangram.com | @romangram_com