#پناه_اجباری_پارت_36
سینا _ هرجور خودتون مایلید ... من سروپا گوشم ...
بابا _ میدونی که من توی کار فرشم ...
سینا _ بله عمو جان ...
بابا _ رحمانی رو یادته ؟
سینا _ شریکتون ؟!
بابا _ آره ... خب حالا گوش کن ببین چه به روزم اومده ... اوایل کار نصف سرمایه ها رو گذاشتیم توی کار ... فرش گرفتیم ... صادر کردیم ... سود کلانی کردیم ... کم کم سرمایه ها رو بیشتر میکردیم ... فرش میخریدیمو صادر میکردیم ..... دیگه حرصو طمع جلوی چشامونو گرفته بود ... با گذاشتن همه سرمایه من اونا هم همین کارو کردن ... چندین هزارتا فرش گرفتیم ... صادر کردیم .....رحمانی قرار بود فرش ها رو ببره ... الان دو ماهه که رفته . چند روز پیش زنگ زد گفت دیگه بر نمیگرده ... فرشا رو فروخته پولا رو هم گرفته ... برای خرید فرش چک داده بودیم به نام من ... مدیر این بندو بساط ... الان همش برگشت خورده ...
کل دارو ندارمم بفروشم یک درصدش هم پاس نمیشه ...
با شنیدن حرفای بابا بی اراده نشستم روی زمین ... داشت چی میگفت ... ؟! یعنی همه چی رو باخته بود ؟! یعنی همه زندگیمونو از دست دادیم ... ؟!
چند روز دیگه طلبکارا میان ...
بابا میره زندان ...
هرروز طلبکارا میان دم در ...
romangram.com | @romangram_com