#پناه_اجباری_پارت_35


کریمی _ همین که رسوندت ... چند روزیه باهاش میای مدرسه ...

_ پسر عمومه خانوم ...

کریمی _ چند سالشه ؟

_ 25 خانم ...

کریمی _ خونواده میدونن ؟!

_ بله خانم ...

کریمی چشاشو ریز کردو گفت : معلوم میشه ....میتونی بری ...

با حرص ازش دور شدم ... نمیدونم به اون چه ربطی داشت ... اِی دلم میخواست جفت پا برم توی دهنش ... اصلا دوست پسرمه به اون چه ...





آروم اومدم توی خونه ... رفتم توی آشپزخونه

_ مامی جونم نیستی ؟!

نبود ... رفتم سمت اتاقم ... لباسمو عوض کردمو برگشتم توی آشپزخونه ... یه لیوان شربت خوردم ... رفتم سمت اتاقشون ببینم کجان ... یه صداهایی میومد .... رفتم نزدیکتر ... صدای سینا میومد ...

سینا _ عمو اگه اذیت میشید نگید ...

بابا _ نه ... الاناست که مریم یا راسا برسه ... باید همه چیو بهت بگم ...

romangram.com | @romangram_com